حاج منصور ارضی

(شب بیست و هشتم) جز اشکِ دیده موج به دریای ما که نیست(و در ادامه دعای افتتاح)

3111
17
جز اشکِ دیده موج به دریای ما که نیست
فرصت برای عرض تمنای ما که نیست

بر بی‌کسی و حسرتمان گریه می‌کنیم
شب با که سر کنیم حرم جای ما که نیست

گیرم نفَس به مُرده رساندی چه فایده
قبری به تنگنایی دنیای ما که نیست

دارد بساط روضه‌ی ما جمع می‌شود
جایی برای داد و تقلای ما که نیست

ای سفره‌ی معطر افطارِ تا سحر
افسوس در کنار تو آقای ما که نیست

خیمه نشین بیا بنشین درد دل کنیم
در غربتیم خانه‌ی بابای ما که نیست

باید نشست در ته زندان به پای هجر
زنجیرهای وصل تو در پای ما که نیست

زهرا اگر نبود کسی فکر ما نبود
جز او کسی غمش غم فردای ما که نیست

ما را یکی سوی نجف و کربلا نبُرد
این درد و غصّه قِصه‌ی حالای ما که نیست

پرونده‌های بندگی ما سیاه بود
سلطان نوشت کار گداهای ما که نیست

سلطان مریض آمده پیشت ردش نکن
یک کوه درد هست مداوای ما که نیست

گفتم رضا شنیده شد از مرقدش حسین
جز ذکر او ذخیره‌ی عُقبای ما که نیست
***

همین که زَهر به روی جگر شرر انداخت
امام هشتم ما را به چشم تَر انداخت

شبیه مار گزیده به دور خود پیچید
عبای شانه‌ی خود را به روی سر انداخت

میان کوچه زمین خورد و یاد زهرا کرد
به راه خلوت کوچه کمی نظر انداخت

نشست و تکیه به دیوار خانه‌ی خود کرد
نگاه غرق غمش را به میخ در انداخت

دوشنبه صورت زهرا میان آتش سوخت
مدینه مادر او را به دردِسر انداخت

لَگد زدند و درِ خانه کَنده شد از جا
و جان حوریه را ضرب در خطر انداخت

اگرچه با غم مادر به سینه می‌گوید
اگرچه ماتم او شعله بر جگر انداخت

نفَس نفَس زدن و دست و پا زدن‌هایش
به جان شاه خراسان غمی دگر انداخت

صدای آن لب خشکیده را جواد شنید
رسید و اشک به روی لب پدر انداخت

اگرچه تشنه روی خاک بر زمین افتاد
غمِ رضا همه را یاد یک نفر انداخت

حسین در تَه گودال جای تنگی داشت
به صورتش لگد چکمه‌‌ها اثر انداخت

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش