(شب بیست و نهم) آخر ماه آمده شرمنده و زارم هنوز
5404
42
- ذاکر: حاج منصور ارضی
- سبک: شعر اول
- موضوع: ادعیه و زیارات
- مناسبت: شب بیست و نهم ماه رمضان
- سال: 1401
آخر ماه آمده شرمنده و زارم هنوز
آه بر این نفس وامانده گرفتارم هنوز
بارِ بَد جز صاحبش خواهان ندارد ای خدا
مانده روی دست من سرمایه و بارم هنوز
سائلانِ شهر هم خوابند این ساعات شهر
آنقدر درماندهام از خویش بیدارم هنوز
شرمسارم از اباصالح امام عصر خود
چون نکرده ذرّهای تغییر رفتارم هنوز
بندگانت توبه کردند و همه برگشتهاند
سر به زیر انداختم از بس گنهکارم هنوز
هرچه میخواهی بگو امّا نگو بیصاحبم
هر چه هم باشم پدر دارم علی دارم هنوز
سیدی دلتنگ ایوان طلای حیدرم
در نجف مانده دل مجنون و بیمارم هنوز
خورده بر کارم گره از کربلا جاماندهام
هرچه کردم وا نشد این عقده از کارم هنوز
از شروع ماه گریان و وِداعش بودهام
شد تمام این ماه رحمت سخت میبارم هنوز
یاد زینب بودهام هروقت شد وقت وداع
داغداراش در وداعی سخت و دشوارم هنوز
وقت رفتن آمده آرامتر قدری حسین
دل نکندم صبر کن مشتاق دیدارم حسین
مثل این پنجاه و شش سالی که بودم خواهرت
هر چه غم در سینهات داری خریدارم هنوز
مادرم کرده وصیت تا ببوسم حنجرت
از گلویت بوسهای را من طلبکارم هنوز
***
گفتم که فراغ را نبینم دیدم
آمد به سرم از آنچه میترسیدم
***
غم عشقت بیابون پرورم کرد
هوای وصل بیبال و پرم کرد
به من گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طُرفه خاکی بر سرم کرد
آه بر این نفس وامانده گرفتارم هنوز
بارِ بَد جز صاحبش خواهان ندارد ای خدا
مانده روی دست من سرمایه و بارم هنوز
سائلانِ شهر هم خوابند این ساعات شهر
آنقدر درماندهام از خویش بیدارم هنوز
شرمسارم از اباصالح امام عصر خود
چون نکرده ذرّهای تغییر رفتارم هنوز
بندگانت توبه کردند و همه برگشتهاند
سر به زیر انداختم از بس گنهکارم هنوز
هرچه میخواهی بگو امّا نگو بیصاحبم
هر چه هم باشم پدر دارم علی دارم هنوز
سیدی دلتنگ ایوان طلای حیدرم
در نجف مانده دل مجنون و بیمارم هنوز
خورده بر کارم گره از کربلا جاماندهام
هرچه کردم وا نشد این عقده از کارم هنوز
از شروع ماه گریان و وِداعش بودهام
شد تمام این ماه رحمت سخت میبارم هنوز
یاد زینب بودهام هروقت شد وقت وداع
داغداراش در وداعی سخت و دشوارم هنوز
وقت رفتن آمده آرامتر قدری حسین
دل نکندم صبر کن مشتاق دیدارم حسین
مثل این پنجاه و شش سالی که بودم خواهرت
هر چه غم در سینهات داری خریدارم هنوز
مادرم کرده وصیت تا ببوسم حنجرت
از گلویت بوسهای را من طلبکارم هنوز
***
گفتم که فراغ را نبینم دیدم
آمد به سرم از آنچه میترسیدم
***
غم عشقت بیابون پرورم کرد
هوای وصل بیبال و پرم کرد
به من گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طُرفه خاکی بر سرم کرد
نظرات
نظری وجود ندارد !