دلم میخواست امشب اشک چشمم را خبر میکرد
1240
8
- ذاکر: حسین محمدی فام
- سبک: شعر روضه
- موضوع: حضرت خدیجه (س)
- مناسبت: وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
- سال: 1400
دلم میخواست امشب اشک چشمم را خبر میکرد
دلم میخواست دستم خاک عالم را به سر میکرد
دلم میخواست پایم امشب از ماندن حذر میکرد
به قبرستانِ دلگیرِ ابوطالب گذر میکرد
دلم میخواست خیس از گریههای ابرها باشم
دلم میخواست امشب زائر آن قبرها باشم
بهشتی باز هم از جنس خاکی نازنین آنجاست
مزار پارههای قلبِ ختمالمرسلین آنجاست
یقیناً قطعهای از جنتِ حق در زمین آنجاست
چرا که مرقد خاکیِ امالمؤمنین آنجاست
شدم سرمست از شهدی که شیرین کرد کامم را
به بانویم خدیجه عرض کردم تا سلامم را
سلام ای مادرِ اسلام، سلام ای خانم، ای بانو
سلام ای بی قرارت چهارده معصوم، ای بانو
سلام ای سنگ خاراتت در کفت چون موم، ای بانو
سلام ای مظهر یا حی و یا قیوم، ای بانو
تو حیّی زنده خواهی ماند تا وقتی که دین زندهست
تو قیومی و با تو پرچم اسلام پایندهست
قدمهایت ندیده هیچگاه از پا نشستن را
نکردی صرف ای سروِ صحیح فعل شکستن را
چگونه میتوان فهمید این سان چشم بستن را
به سودایِ یتیمِ مکه از دنیا گسستن را
برای تاجری چون تو که در مکه سرآمد بود
همه دیدن که سرمایهات عشق محمد بود
علا یا کاشف الکرب پیامبر سیب لبخندت
سلامت داده جبرائیل از سوی خداوندت
به جنت هاجر و حوا و مریم آرزومندت
تو را کافیست بشناسیم از اوصاف فرزندت
جر اینکه خواجه لولاک احمد همسرت باشد
گواهِ عصمتت این بس که زهرا دخترت باشد
خانم، علا ای یاد تو آرامشِ پیغمبرِ مکه
علا ای تربتِ تو قبلگاهِ دیگرِ مکه
علا ای سایهی دست کریمت بر سر مکه
یتیمان تو از راه آمدند ای مادرِ مکه
قرارِ دل، دلم را عاری از هر بی قراری کن
کریمه، باز مهمان آمده پس سفره داری کن
میان بستر افتادی و باری مانده بر دوشت
پر از فریادِ بی تابیست بر لبهای خاموشت
صدای گریهای گویا طنین افکنده در گوشت
ببین زهراست که بی تاب افتاده در آغوشت
نگاهت حسِ تلخِ لحظههای واپسین دارد
وصیتهایت امشب حرفهایی آتشین دارد
گمانم در نگاهِ دخترت آزار میبینی
و داری خانهای با آتش بسیار میبینی
کسی را آشنا بین در و دیوار میبینی
میان پهلویِ گل تیزی یک خار میبینی
ببین که دستهای تازیانه میرود سویش
همین که دخترت افتاد، در افتاد بر رویش
دلم میخواست دستم خاک عالم را به سر میکرد
دلم میخواست پایم امشب از ماندن حذر میکرد
به قبرستانِ دلگیرِ ابوطالب گذر میکرد
دلم میخواست خیس از گریههای ابرها باشم
دلم میخواست امشب زائر آن قبرها باشم
بهشتی باز هم از جنس خاکی نازنین آنجاست
مزار پارههای قلبِ ختمالمرسلین آنجاست
یقیناً قطعهای از جنتِ حق در زمین آنجاست
چرا که مرقد خاکیِ امالمؤمنین آنجاست
شدم سرمست از شهدی که شیرین کرد کامم را
به بانویم خدیجه عرض کردم تا سلامم را
سلام ای مادرِ اسلام، سلام ای خانم، ای بانو
سلام ای بی قرارت چهارده معصوم، ای بانو
سلام ای سنگ خاراتت در کفت چون موم، ای بانو
سلام ای مظهر یا حی و یا قیوم، ای بانو
تو حیّی زنده خواهی ماند تا وقتی که دین زندهست
تو قیومی و با تو پرچم اسلام پایندهست
قدمهایت ندیده هیچگاه از پا نشستن را
نکردی صرف ای سروِ صحیح فعل شکستن را
چگونه میتوان فهمید این سان چشم بستن را
به سودایِ یتیمِ مکه از دنیا گسستن را
برای تاجری چون تو که در مکه سرآمد بود
همه دیدن که سرمایهات عشق محمد بود
علا یا کاشف الکرب پیامبر سیب لبخندت
سلامت داده جبرائیل از سوی خداوندت
به جنت هاجر و حوا و مریم آرزومندت
تو را کافیست بشناسیم از اوصاف فرزندت
جر اینکه خواجه لولاک احمد همسرت باشد
گواهِ عصمتت این بس که زهرا دخترت باشد
خانم، علا ای یاد تو آرامشِ پیغمبرِ مکه
علا ای تربتِ تو قبلگاهِ دیگرِ مکه
علا ای سایهی دست کریمت بر سر مکه
یتیمان تو از راه آمدند ای مادرِ مکه
قرارِ دل، دلم را عاری از هر بی قراری کن
کریمه، باز مهمان آمده پس سفره داری کن
میان بستر افتادی و باری مانده بر دوشت
پر از فریادِ بی تابیست بر لبهای خاموشت
صدای گریهای گویا طنین افکنده در گوشت
ببین زهراست که بی تاب افتاده در آغوشت
نگاهت حسِ تلخِ لحظههای واپسین دارد
وصیتهایت امشب حرفهایی آتشین دارد
گمانم در نگاهِ دخترت آزار میبینی
و داری خانهای با آتش بسیار میبینی
کسی را آشنا بین در و دیوار میبینی
میان پهلویِ گل تیزی یک خار میبینی
ببین که دستهای تازیانه میرود سویش
همین که دخترت افتاد، در افتاد بر رویش
نظرات
نظری وجود ندارد !