مهدی اکبری

در بند مرتضاییم بی جیره و مواجب

629
6
در بند مرتضاییم ، بی جیره و مواجب
ما جیره خوار شاهیم ، او صاحب مواهب

از باده اش خرابیم ، مست ابوترابیم
ما جای خود که یک عمر ، حق بر علی است راغب

تکیه زده به کرسی ، نزد خدای اعلی
بالاتر از رسولان ، در سلسله مراتب

معراج تازه رو شد، اصوات وحی از او بود
دست خدایی اش شد ، وقت نزول ، کاتب

از برکت وجودش دنیا به گردش آمد
خورشید با نگاهش می رفت سمت مغرب

در روز سخت خیبر، در جنگ هر دلاور
تنها علی است غالب، مافوق کل غالب

تا ذکر لب علی شد، یا والی الولی شد
شد ذکر عرش رحمن، یا مظهر العجائب

من آمدم بگیرم ، کرب و بلای خود را
از خوان لطف حیدر ، در لیله الرغائب

یک عمر زیر دِینم ، گریه کن حسینم
در راه سِیر عشاق ، گریه بر اوست واجب

حتی سرش به نیزه ، دلسوزِ خلق می شد
یک جلوه از نگاهش ، شد راهِ خیر راهب

شاه از بلندی افتاد ، خنجر به کُندی افتاد
سر از قفا جدا شد ، با تیغ نامناسب

دور گودال ازدحام شده است
کار خون خدا تمام شده است

وقت ذبح گلوی خوبی هاست
لشگری گرم پایکوبی هاست

کربلا آه، بی ستون شده است
ته گودال حوض خون شده است

از گلویی که گشته صد پاره
می‌رود خون شبیه فواره

ذوالجناح است این که سرگشته ست
شمر دستش پر است برگشته ست

غسل خون کرده خنجرش انگار
لرزه دارد به پیکرش انگار

خواهری موی می‌کند ای وای
مادری ضجه می‌زند ای وای

ای فدای غم تو مادر تو
با لب تشنه ذبح شد سر تو

آه من را صدا زدی مادر
چقدر دست و پا زدی مادر

شمر سیلی زد و دوعالم سوخت
گیسویت را کشید و قلبم سوخت

حق بده غش کنم ز حال روم
خس خست را هنوز می‌شنوم

دست روی دلم بکش پسرم
پنجه بر خاک کم بکش پسرم

از تو دارد طلب مگر نیزه
که به تو تکیه داده سر نیزه

گیرم عمامه و ردا بردند
دستباف چرا کجا بردند

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش