محمدرضا بذری

خواب این لحظه که افتادی رو خاکا رو خیلی وقته دیدم

1094
23
خواب این لحظه که افتادی رو خاکا رو، خیلی وقته دیدم
توی خوابم ولی خیلی زودتر از شمر، حسین بهت رسیدم

تو خداحافظی آخرمون ناله‌ها زدم حسین جان
تو زمین خوردی و من شاه نجف رو صدا زدم حسین جان

تو بغل گرفتی خاک قتلگاه و
شاه می‌فهمه زمین خوردن شاه و

میزدن تو رو پیاده و سواره
ذولجناح اومد حرم، کمک بیاره

چه روزگار سیاهی، چه حرب‌گاه و سپاهی
دگر نیفتد الهی، بلند مرتبه شاهی...

ساعت صبره و این دقیقه رو مادرم بهم نشون داد
این که اینقده تو مظلومی باید از غم تو جون داد

جای اینکه رو به قبله نکشن، رو به خیمه سر بریدن
متوجه که شدن خواهرتم، ظالمانه‌تر بریدن

خوب الان سه ساعته نیومدی که
عمدا افتادی و دست و پا زدی که

تا کمی خاک بگیره قتلگاه و
کسی اونجا نبینه خیمه‌گاهو

ز روی نیزه نگاهی، سری تکان بده گاهی
دگر نیفتد الهی، بلند مرتبه شاهی

دیگه آخرای ماجرا که شد، حتی پیرهنت رو بردن
پیرهنت چه قیمتی داره آخه، وقتی جوشنت رو بردن

دیگه آخرای کشتنت که شد، خیلی دست درازی کردن
با دل این زن و بچه به خدا لحظه لحظه بازی کردن

ته قتلگاه ولی به یادمی تو
که الان تموم خونوادمی تو

بی کسم نکن نزار دل نگران شم
تو نخواه همسفر، شمر و سنان شم

ببین اسیرم و راهی، بدون پشت و پناهی
دگر نیفتد الهی، بلند مرتبه شاهی

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش