
خستم علیجان تیر میکشه بالا بیاد دستم علیجان میسوخت پلکم گاهی اگه چشمامو هم بستم علیجان روزای خوبی بود نهسال دنیام بودی و دنیای خوبی بود دنیای با تو واسه زهرا جای خوبی بود دنیای خوبی بود کارم نمیشه هر مرحمی رو باز میذارم نمیشه وقت قنوتم دستو میخوام بالا نگهدارم نمیشه روزم با غم سر شد امروز یهکم نون پختم و کارام سبکتر شد پیراهنم امّا با خون سرفههام، تر شد روزم با غم سر شد زخمم شکفته زینب با تو چیزی از این زخما نگفته بیجونه دستم هرچی که برمیدارم از دستم میوفته روحم ترک داره آخه چقد کینه با ما چرخوفلک داره دستای دنیا واسه زخم من، نمک داره روحم ترک داره خستهم کلافم شرمنده که رو شونههات بار اضافهم امّا تا هستم پیراهن این تشنه رو باید ببافم خیلی برام سخته اینکه قراره لحظهی ذبحش بیام سخته پیراهنش رو میبرن پیش چشام، سخته خیلی برام سخته قبلی: