حاج منصور ارضی

خانه ی سوخته‌اي هست در اين شهر

1470
3
خانه ی سوخته‌اي هست در اين شهر
در اين شهر پر از غم

خدايا چه خبر هست
در آن نور تلألو كند از هر طرفش

از جلواتش
به دل خشت به خشتش

ولي اكنون به حياطش
رسد آواي عجيبي

بنگر مرد غريبي
به دلش خون به لبش آه

پر از گريه زند ميخ به چوبي
چه غروبي

چه كند باز مگر نيت گهواره نمونده است
و يا قصد دري تازه به جاي در آتش‌زده ی خانه ی خود كرده

ولي نه، شده تابوت همين تخته همين چوب
مگر مرگ در اين حول و حوالي است

مگر جاي كسي پير و هلالي
است كه تابوت كمان است

به هر تخته كه مي‌كوفت
تو گويي به دلش بر جگرش ميخ فرو مي‌كند

و ناله بر احوال دل خويش نمايد
و در اين خانه در آن سوي در

آن گوشه ی حجره
به كنار تن مجروح مريضي نه

بگو محتضري
دختركي زار نشسته است

بود بقچه‌اي از پارچه‌اي روي دو دستش
و نگاهش

به لب بي‌رمق مادر پژمرده ی
خود تا كه چنين گفت: عزيزم

تو گشا پارچه را من نتوانم
كه توانم همه رفته است.

چنين كرد، در آن بقچه ی پرغم، سه كفن ديد
چه ديدن

نگهش تار شد اين بار چنين گفت
كه اي دختركم اين كفن مادر تو

خلعت نيلوفر تو هست
مرا نيمه شبي شير خدا غسل دهد

بعد كفن سازد و در خاك نهانم كند
اين هم كفن ديگر از آن پدرت تا كه حسن

نيمه شبي غسل و كفن سازد و
بر خاك نهانش كند

اين هم كفن سوم از آن حسنم
شاهد و لب بسته ی زخم بدنم

تا كه حسينم كفنش سازد و در خاك گذارد بدنش را
نفسش ماند به لب

دور سرش چرخ زد عالم
جگرش سوخت، ز غم خيره شد

آن لحظه به مادر نتوانست به جز يك كلمه هيچ بگويد و حسينم؟!
كه در اين حال به دستان پر از لرزه ی او ديد لباسي

كه در اين مدت جانكاهِ مريضي
به سرانگشت خودش بافته و دوخته بود آه

كه طي شد شب و روز آخر اين راه
شد و تنگ غروبي كه هوا سرخ و زمين سرخ‌تراو

پيرتر از لحظه ی قبلش به سوي گودي گودال
كه پر بود ز شمشير شكسته

پر نيزه
همه تكه، همه خون، لب به لب تير و كمان، سنگ و سنان

رفته و يك يك به كناري زد و فرياد برآورد و چنين گفت:
برادر، چه شده پيرهن كهنه ی مادر؟!

مگر كسي كه كشته شد
تنش برهنه مي‌كنند

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش