بی سحر آدم از تو بی خبر است
416
9
- ذاکر: محمدرضا بذری
- سبک: شعر روضه
- موضوع: امام کاظم (ع)
- مناسبت: شهادت امام کاظم علیه السلام
- سال: 1401
بی سحر آدم از تو بی خبر است
که خبرهای تازه در سحر است
آسمان هم بدون تو سقف است
سقفش اما کمی بلندتر است
دلِ عارف اواخر عمرش اگر
عاشق نشد همش ضرر است
خرج این آستان اگر نشود
آبروی زیاد درد سر است
من بلد نیستم که در نزنم
در زدن کار طفل پشت در است
پر بگیرم چه فایده دارد
مثل پروانه سوختن هنر است
اینکه میریزمش به دامن تو
اشک من نیست پارهی جگر است
گاه در کاظمین، گاه در نجف
دل عاشق همیشه در به در است
خاکِ گورش کنید خاکِ مرا
گر نباشد ابوتراب پرست
چشم عاشق، چشم عشاق چون دهانهی مشک
از فراق کسی همیشه تَر است
خواب راحت نکردهام یک شب
شاهد کوچه گردیام قمر است
خوش به احوال کشتگان فراق
اجر حجر از وصال بیشتر است
آهِ یعقوب را خلیل نداشت
حجر از ذبح سینه سوزتر است
مثل پروانه در طواف تو شد
هرکه فهمید کعبه از حجر است
آنکه با نان خشک میسازد
چه نیازش به لطفِ سیم و زر است
آه اصلا به هم نمیآید
سینه وقتی کنار میخِ در است
درِ خانه اگر که گیر کند
باز یا بسته هر دو درد سر است
***
شبیه آینهای که جلا نیاز ندارد
عزیز فاطمه مدح و ثنا نیاز ندارد
کسی که مرقد موسی بن جعفر است مطافش
دگر به کعبه و سعی و صفا نیاز ندارد
به ازدحام گدا نیست اعتبار کریمان
کریم دور و بر خود گدا نیاز ندارد
اگر کمی ز غبار قدوم او برسانند
شفای دردِ مریضان دوا نیاز ندارد
کریم وقتِ غریبی ز بی کسی نهراسد
به گفتگوی کسی جز خدا نیاز ندارد
از اژدهای زنی با دعا فرشته بسازد
برای معجزه اصلا عصا نیاز ندارد
برای سفرهی افطار او که هست گرسنه
بس است سیلیِ قاتل غذا نیاز ندارد
کسی که خود ملک الموت را صدا زده یعنی مسافر است
به زهر جفا نیاز ندارد
بس است دوری از دخترش برای شکنجه
دگر شکنجهی جلاد را نیاز ندارد
(از این پنجاه سال عمرم سه سالش قسمت ما شد
یه امشب را نمیخواهی پدر جانِ خودم باشی)
به تخت پاره و این چند تا غلام چه حاجت
بزرگِ عرش به این چیزها نیاز ندارد
(استخوانهای تنت مثل دلت نرم شده
جز من و مادرمان سینه زنی نیست تو را
بس که اسب از بدنت رد شده چون خاک شدی
تا رسیدم به تو دیدم بدنی نیست تو را)
نظاره بر غل و زنجیر اگر که داشته باشد
به روضه خوانیِ شام بلا نیاز ندارد
(زیراندازِ خانههای دات
کفن شاهِ بی کفن شده بود)
که خبرهای تازه در سحر است
آسمان هم بدون تو سقف است
سقفش اما کمی بلندتر است
دلِ عارف اواخر عمرش اگر
عاشق نشد همش ضرر است
خرج این آستان اگر نشود
آبروی زیاد درد سر است
من بلد نیستم که در نزنم
در زدن کار طفل پشت در است
پر بگیرم چه فایده دارد
مثل پروانه سوختن هنر است
اینکه میریزمش به دامن تو
اشک من نیست پارهی جگر است
گاه در کاظمین، گاه در نجف
دل عاشق همیشه در به در است
خاکِ گورش کنید خاکِ مرا
گر نباشد ابوتراب پرست
چشم عاشق، چشم عشاق چون دهانهی مشک
از فراق کسی همیشه تَر است
خواب راحت نکردهام یک شب
شاهد کوچه گردیام قمر است
خوش به احوال کشتگان فراق
اجر حجر از وصال بیشتر است
آهِ یعقوب را خلیل نداشت
حجر از ذبح سینه سوزتر است
مثل پروانه در طواف تو شد
هرکه فهمید کعبه از حجر است
آنکه با نان خشک میسازد
چه نیازش به لطفِ سیم و زر است
آه اصلا به هم نمیآید
سینه وقتی کنار میخِ در است
درِ خانه اگر که گیر کند
باز یا بسته هر دو درد سر است
***
شبیه آینهای که جلا نیاز ندارد
عزیز فاطمه مدح و ثنا نیاز ندارد
کسی که مرقد موسی بن جعفر است مطافش
دگر به کعبه و سعی و صفا نیاز ندارد
به ازدحام گدا نیست اعتبار کریمان
کریم دور و بر خود گدا نیاز ندارد
اگر کمی ز غبار قدوم او برسانند
شفای دردِ مریضان دوا نیاز ندارد
کریم وقتِ غریبی ز بی کسی نهراسد
به گفتگوی کسی جز خدا نیاز ندارد
از اژدهای زنی با دعا فرشته بسازد
برای معجزه اصلا عصا نیاز ندارد
برای سفرهی افطار او که هست گرسنه
بس است سیلیِ قاتل غذا نیاز ندارد
کسی که خود ملک الموت را صدا زده یعنی مسافر است
به زهر جفا نیاز ندارد
بس است دوری از دخترش برای شکنجه
دگر شکنجهی جلاد را نیاز ندارد
(از این پنجاه سال عمرم سه سالش قسمت ما شد
یه امشب را نمیخواهی پدر جانِ خودم باشی)
به تخت پاره و این چند تا غلام چه حاجت
بزرگِ عرش به این چیزها نیاز ندارد
(استخوانهای تنت مثل دلت نرم شده
جز من و مادرمان سینه زنی نیست تو را
بس که اسب از بدنت رد شده چون خاک شدی
تا رسیدم به تو دیدم بدنی نیست تو را)
نظاره بر غل و زنجیر اگر که داشته باشد
به روضه خوانیِ شام بلا نیاز ندارد
(زیراندازِ خانههای دات
کفن شاهِ بی کفن شده بود)
نظرات
نظری وجود ندارد !