بی تو بر لب های ما لبخند نیست
1611
6
- ذاکر: حاج محمدرضا طاهری
- سبک: شعر روضه
- موضوع: فاطمیه , امام زمان(عج) و فاطميه , حضرت زهرا سلام الله علیها
- مناسبت: شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
- سال: 1396
بی تو بر لبهای ما لبخند نیست
رشتهی صبرم به مو هم بند نیست
از گلویم این گره را باز کن
بغضمان راضی به این پیوند نیست
سالهای سال ما را ای بهار
بی تو غیر از بهمن و اسفند نیست
تو به روی ما نیاوردی ولی
قلبت از ما ذرهای خرسند نیست
مهربان بابای ما شرمندهایم
حقّت این نامهربان فرزند نیست
جان فدای سوز وا اُماه تو
نالهات را هیچ کس مانند نیست
تو بگو که مادرت سیلی نخورد
تو بگو که آنچه میگویم نیست
چند وقتی هست مثل فاطمه
بر لبان مرتضی لبخند نیست
*******
مرا ببین و برای سفر شتاب مکن
بیا و بر سر من خانه را خراب مکن
تمام حرف دلت را غروب با من گفت
و شرح سرخیه خود را چه خوب با من گفت
حضور سادهی احساس عشق بودی تو
مدار چرخش دستاس عشق بودی تو
پس از تو ثانیههایم به چنگ دستاس است
و دانههای دلم زیر سنگ دستاس است
غمت چو دانه که فردا جوانه خواهد زد
هزار مرتبهام تازیانه خواهد زد
هنوز هم به شفایت امید دارم من
میان شام عزا شام عید دارم من
قبول کن که ز تنهاییم خبر داری
دلم به همره تو رفت، همسفر داری
مگر ز داغ پیمبر چقدر میگُذَرد
که باغ سبز تو را این شب خزان ببرد
مگر قرار نشد غمگسار من باشی
میان معرکه ها ذوالفقار من باشی
مگر نه قبل ورودم قیام میکردی
و گاه پیشتر از من سلام میکردی
ز جای خیز جواب سلام میخواهم
نگاه نیمه تمامت، تمام میخواهم
نگاه بیرمق و دست بیرمق داری
شباهتی چه صمیمانه با شفق داری
اگرچه قصه فتح علی شنیدنی است
شکست تازهی امروز نیز دیدنی است
چه شد که زندگیت را ز سر نمیگیری؟
و مرغکان مرا زیر پر نمیگیری؟
فضای سینهی من گرم درد و آه شده است
بسان بازوی تو روز من سیاه شده است
اگر نه فکر دل یار خسته را بکنی
ز جای خیز که همسایه را دعا بکنی
مرو که موج نیازم به راه میافتد
پس از تو یوسف اشکم به چاه میافتد
پس از تو خواب نماز و تیره میبینم
شعف به قنفذ و شور مغیره میبینم
مرو که چینی این دل شکستهتر نشود
غریب خستهی این شهر خستهتر نشود
هنوز ناله جانکاه تو به پشت در است
تنت از آتش آن روز شعله ور است
سخن اگر چه نگفتم ولی دلم پر بود
نگاه من که همیشه به خاک چادر بود
میان خطبهات آری شکوه را دیدم
در استقامت تو صبر کوه را دیدم
اگرچه کشتی عمرت به سمت ساحل رفت
خیال و خاطرهی تو نخواهد از دل رفت
کنون به پیکر یاست شقایق افتاده است
نگاه کن که حسینت به هقهق افتاده است
چگونه غم ننشیند به چهرهی حسنت
که خون تازه گل انداخت روی پیرهنت
خدا کند که غمت سینه محترق نکند
و دخترت که بیاید ز غصه دق نکند
*********
رشتهی صبرم به مو هم بند نیست
از گلویم این گره را باز کن
بغضمان راضی به این پیوند نیست
سالهای سال ما را ای بهار
بی تو غیر از بهمن و اسفند نیست
تو به روی ما نیاوردی ولی
قلبت از ما ذرهای خرسند نیست
مهربان بابای ما شرمندهایم
حقّت این نامهربان فرزند نیست
جان فدای سوز وا اُماه تو
نالهات را هیچ کس مانند نیست
تو بگو که مادرت سیلی نخورد
تو بگو که آنچه میگویم نیست
چند وقتی هست مثل فاطمه
بر لبان مرتضی لبخند نیست
*******
مرا ببین و برای سفر شتاب مکن
بیا و بر سر من خانه را خراب مکن
تمام حرف دلت را غروب با من گفت
و شرح سرخیه خود را چه خوب با من گفت
حضور سادهی احساس عشق بودی تو
مدار چرخش دستاس عشق بودی تو
پس از تو ثانیههایم به چنگ دستاس است
و دانههای دلم زیر سنگ دستاس است
غمت چو دانه که فردا جوانه خواهد زد
هزار مرتبهام تازیانه خواهد زد
هنوز هم به شفایت امید دارم من
میان شام عزا شام عید دارم من
قبول کن که ز تنهاییم خبر داری
دلم به همره تو رفت، همسفر داری
مگر ز داغ پیمبر چقدر میگُذَرد
که باغ سبز تو را این شب خزان ببرد
مگر قرار نشد غمگسار من باشی
میان معرکه ها ذوالفقار من باشی
مگر نه قبل ورودم قیام میکردی
و گاه پیشتر از من سلام میکردی
ز جای خیز جواب سلام میخواهم
نگاه نیمه تمامت، تمام میخواهم
نگاه بیرمق و دست بیرمق داری
شباهتی چه صمیمانه با شفق داری
اگرچه قصه فتح علی شنیدنی است
شکست تازهی امروز نیز دیدنی است
چه شد که زندگیت را ز سر نمیگیری؟
و مرغکان مرا زیر پر نمیگیری؟
فضای سینهی من گرم درد و آه شده است
بسان بازوی تو روز من سیاه شده است
اگر نه فکر دل یار خسته را بکنی
ز جای خیز که همسایه را دعا بکنی
مرو که موج نیازم به راه میافتد
پس از تو یوسف اشکم به چاه میافتد
پس از تو خواب نماز و تیره میبینم
شعف به قنفذ و شور مغیره میبینم
مرو که چینی این دل شکستهتر نشود
غریب خستهی این شهر خستهتر نشود
هنوز ناله جانکاه تو به پشت در است
تنت از آتش آن روز شعله ور است
سخن اگر چه نگفتم ولی دلم پر بود
نگاه من که همیشه به خاک چادر بود
میان خطبهات آری شکوه را دیدم
در استقامت تو صبر کوه را دیدم
اگرچه کشتی عمرت به سمت ساحل رفت
خیال و خاطرهی تو نخواهد از دل رفت
کنون به پیکر یاست شقایق افتاده است
نگاه کن که حسینت به هقهق افتاده است
چگونه غم ننشیند به چهرهی حسنت
که خون تازه گل انداخت روی پیرهنت
خدا کند که غمت سینه محترق نکند
و دخترت که بیاید ز غصه دق نکند
*********
نظرات
نظری وجود ندارد !