مثل بغض از وسط حنجره برخاستهایم همچو اشک از غم یک خاطره برخاستهایم با دو صد حاجت و درد و گره برخاستهایم به هواى حرم سامره برخاستهایم روضه غربت تو حال عجیبى دارد هرکه نامش حسن است ارث غریبى دارد جان به قربان دلت جان به فداى سر او فرقها داشت نگاه تو و چشم تر او که تفاوت بکند، همسرتو، همسر او طعنه بسیار شنیده دل غم پرور او حسن سامره صحن حرمت محترم است حسنى بین بقیع است که او بى حرم است یا حسن، آه تو پرداختنى میخواهد یا حسن، داغ تو بر سرزدنى میخواهد یا حسن، نام تو دور از وطنى میخواهد یا حسن، روضه تو سوختنى میخواهد دل تو تنگ مدینه است که دلگیر شدى مادرى هستى عزیزم تو اگر پیر شدى اصلاً این غصه به پیمانه تو ریختهاند؟ اصلاً آقا سر پروانه تو ریختهاند؟ شعله بر دامن کاشانه تو ریختهاند؟ چل نفر در وسط خانه تو ریختهاند؟ راه ناموس ترا بسته کسى در کوچه؟ همسرت را زده پیوسته کسى در کوچه؟ پسرى داشتى و زود کفن کرد ترا کفن فاخر و شایسته به تن کرد ترا درخور شان تو تشییع بدن کرد ترا تیرباران چه کسى مثل حسن کرد ترا؟ نیتم بود حسین و ز کفن میگفتم ناخودآگاه همش یاد حسن میافتم خواهرى داشتى و حرمت او حفظ شده احترام دل بى طاقت او حفظ شده بعد تو روسرىِ عفت او حفظ شده دست بسته نشده عزت او حفظ شده خواهرت بزم شراب و سر بازار نرفت خبرا داری راهبان از گذر برده فروشان این همه چشم خریدار خدا رحم کند