ای که سرمایه نداری به کفت جز آهی،
3272
14
- ذاکر: حاج محمود کریمی
- سبک: بحرطویل
- موضوع: فاطمیه
- مناسبت: شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
- سال: 1389
ای که سرمایه نداری به کفت جز آهی،عشق دلدار اگر می خواهی،با دل مست و خرابم بده دستی و نما همراهی،تا رسانم دل مجنون تو را بر حرم و درگاهی،حرم پر کرم حضرت شاهنشاهی،آنکه در حق گدایش نکند کوتاهی،بنشین با ادب و دست طلب را بگشا جار بزن، زار بزن، ناله و فریاد بزن،داد بزن، هرچه خواهی بطلبچونکه سر کوی عزیز اللهی،کم بده دل به کف دلبرکان واهی،سوی این یار مددکار شبی شو راهی،تا ببینی چه نماید، ز دلت عقده گشایدو ببخشاید، صد کوه به پر کاهی،این که می گویم از او دلبر زهرا حسن است،
او کریم است و کریمان همه بر لطف و عطایش محتاج،هر مسلمان به ولایش محتاج،دل من بر نفس گرم و مناجات و دعایش محتاج،گرچه گنبد نبود بر سر قبرش اما،عرشیان بر حرم خاکی و بی صحن و سرایش محتاج،ماه بر ماه لقایش محتاج،دل مسکین و غمین من آلوده به یک تار عبایش محتاج،کربلا با همه ی لطف و صفایش، با همه شور و نوایش، با تمام شهدایش،تا ابد هست بر آن صلح و صفایش محتاج،سفره ی حاتم طائی به عطایش محتاج،آنکه خوانده است خداوند کلیمش، به مصلای دعایش محتاج،دیده ی موسی عمران به کمی خاک کف چوب عصایش محتاج،حضرت عیسی مریم به خدا برهمهی زمزمه هایش محتاج،آری ای دوست مسیحای مسیحا حسن است
تاب از صبر دل تو شده بی تاب حسن، قلب یوسف به هوای نظری بر رخ تو آب حسن روی نورانی تو صفحه ی پیشانی تو حسرت مهتاب حسن،منتظر بهر صدای ملکوتی تو محراب حسن،گر نگار دل من می کند ایجاب حسن،این گدا را که سر راه تو افتاده چنین غمزده دریاب حسن،چه کنم با دل دیوانه که همواره پی هیچ بهانه،
همه جا سر دهد این ناز ترانه مدد ارباب حسن دم پرشور دل من همه جا یا حسن است،امشب از قید همه جز تو حسن آزادم،آمدم تا که کنی امدادم،من خراب آمده ام تا به نگاهی بنمایی صنما آبادم پیش چشمان پر از خاطره ی غرق غمت افتادم ، دل به مهر رخ زیبای دل آرای تو آقا دادم،می چکد از لب من تا به سحر نام دل آرام حسن، آه شوری است درون دل وامانده ی من، چه کنم ذکر دگر ذکر دگر یار نداد استادم، بهر قبرت به خدا در هوس گنبدی و مرقدی و صحن و سرایی و مصلایی و گلدسته ی زیبای طلایی و بهشت شهدایی و منایی و صفایی و بنا کردن یک پنجره ی فولادم،آرزوی دل سرگشته ی شیدا حسن است
دوست دارم که بمیرم ز غمت، یا بسوزم ز تب شعله ور سینه ی پر از اِلَمت، می کشم تا سر شانه ی علمت، چشم امید من و دست عطا و کرمت، باز از کوچه ی ما کن گذری، یک نظری جانب خسته دل منتظری، کاسه ی خالی من منتظر یک درم است، کاش یک نیمه شب همچو شمعی به کنار حرمت، سوزم و آب شوم در حرم بی علمُ بی خَدم و بی حشم محترمت، لحظه ی رفتن جانم به خدا منتظرم، که بیایی به برم، تا نهم ای پسر فاطمه سر بر قدمت، زنده ام کن پسر فاطمه از فیض خدایی دمت، بهر من خیر کثیر است به والله کریم دو سرا لطف کمت، گفته ام با همه آقا، شه و مولا حسن است
ای سراپای تو از عیب بری، بین خوبان ز همه خوبتری، تا غم عشق تو دارم چه نیازی به عطای دگری، روزی ام کن ز غمت دربدری، خون جگری جان به سری، شود آقا که به دریای غم خویش مرا هم ببری، وای امشب همه ی زمزمه های دل شیدا حسن است
او کریم است و کریمان همه بر لطف و عطایش محتاج،هر مسلمان به ولایش محتاج،دل من بر نفس گرم و مناجات و دعایش محتاج،گرچه گنبد نبود بر سر قبرش اما،عرشیان بر حرم خاکی و بی صحن و سرایش محتاج،ماه بر ماه لقایش محتاج،دل مسکین و غمین من آلوده به یک تار عبایش محتاج،کربلا با همه ی لطف و صفایش، با همه شور و نوایش، با تمام شهدایش،تا ابد هست بر آن صلح و صفایش محتاج،سفره ی حاتم طائی به عطایش محتاج،آنکه خوانده است خداوند کلیمش، به مصلای دعایش محتاج،دیده ی موسی عمران به کمی خاک کف چوب عصایش محتاج،حضرت عیسی مریم به خدا برهمهی زمزمه هایش محتاج،آری ای دوست مسیحای مسیحا حسن است
تاب از صبر دل تو شده بی تاب حسن، قلب یوسف به هوای نظری بر رخ تو آب حسن روی نورانی تو صفحه ی پیشانی تو حسرت مهتاب حسن،منتظر بهر صدای ملکوتی تو محراب حسن،گر نگار دل من می کند ایجاب حسن،این گدا را که سر راه تو افتاده چنین غمزده دریاب حسن،چه کنم با دل دیوانه که همواره پی هیچ بهانه،
همه جا سر دهد این ناز ترانه مدد ارباب حسن دم پرشور دل من همه جا یا حسن است،امشب از قید همه جز تو حسن آزادم،آمدم تا که کنی امدادم،من خراب آمده ام تا به نگاهی بنمایی صنما آبادم پیش چشمان پر از خاطره ی غرق غمت افتادم ، دل به مهر رخ زیبای دل آرای تو آقا دادم،می چکد از لب من تا به سحر نام دل آرام حسن، آه شوری است درون دل وامانده ی من، چه کنم ذکر دگر ذکر دگر یار نداد استادم، بهر قبرت به خدا در هوس گنبدی و مرقدی و صحن و سرایی و مصلایی و گلدسته ی زیبای طلایی و بهشت شهدایی و منایی و صفایی و بنا کردن یک پنجره ی فولادم،آرزوی دل سرگشته ی شیدا حسن است
دوست دارم که بمیرم ز غمت، یا بسوزم ز تب شعله ور سینه ی پر از اِلَمت، می کشم تا سر شانه ی علمت، چشم امید من و دست عطا و کرمت، باز از کوچه ی ما کن گذری، یک نظری جانب خسته دل منتظری، کاسه ی خالی من منتظر یک درم است، کاش یک نیمه شب همچو شمعی به کنار حرمت، سوزم و آب شوم در حرم بی علمُ بی خَدم و بی حشم محترمت، لحظه ی رفتن جانم به خدا منتظرم، که بیایی به برم، تا نهم ای پسر فاطمه سر بر قدمت، زنده ام کن پسر فاطمه از فیض خدایی دمت، بهر من خیر کثیر است به والله کریم دو سرا لطف کمت، گفته ام با همه آقا، شه و مولا حسن است
ای سراپای تو از عیب بری، بین خوبان ز همه خوبتری، تا غم عشق تو دارم چه نیازی به عطای دگری، روزی ام کن ز غمت دربدری، خون جگری جان به سری، شود آقا که به دریای غم خویش مرا هم ببری، وای امشب همه ی زمزمه های دل شیدا حسن است
نظرات
نظری وجود ندارد !