حسین محمدی فام

ای داده به عصمت شرف و ناب خدیجه

2815
15
ای داده به عصمت شرف و ناب خدیجه
ای بسته به طوفت فلک احرام خدیجه

ای همسر پیغمبر اسلام خدیجه
ای عصمتِ حق، فاطمه را مام خدیجه

ای ختم رُسُل را ز شرف نور دو دیده
پیش از شب مبعث به محمّد گرَویده

ای بر تو سلام آمده از داورِ هستی
بگذشته در آیین نَبی از سَر هستی

دل‌داده و دل بُرده ز پیغمبر هستی
زیبد که بخوانند تو را مادر هستی

الحق که خدا، هستی خود را به تو داده
اُمّ النُجبا فاطمه زهرا به تو داده

تو در دل سختی به پیمبر گرویدی
هر بلا را به سر دوش کشیدی

بر یاری اسلام به هر سوی دویدی
بس زخم زبان‌ها ز کفّار شنیدی

ای قامت مردان جهان خم به سجودت
ای تکیه گهِ ختم رُسل نخل وجودت

آن روز که پیغمبر اسلام شبان بود
در سینه‌ی او سرّ خداوند نهان بود

پیش از همه پیغمبری‌اش بر تو عیان بود
ایمان تو پروانه‌ی آن شمع جهان بود

حق بر همه زن‌های جهان سروری‌ات داد
با خواجه‌ی عالم شرف همسری‌ات داد

تنها نشدی همسر و دل‌دار محمّد
در سخت‌ترین روز شدی یار محمّد

در شدّت غم گشتی غم‌خوار محمّد
پیوسته دلت بود گرفتار محمّد

در پیش رویت گشت وجودت سپر سنگ
باشد که کنی در ره او چهره ز خون رنگ

برخواست فروغ ازلی از در و بامت
از چهار طرف بوی خوش آمد به مشامت

زن‌های بهشتی همه دادند سلامَت
پروانه به دار الشَرف عرش مقامت

گفتند: مخور غم که چو ما خادمه داری
کی گفته تو تنهایی؟تو فاطمه داری

آن روز که افتاد خزان در چمن تو
پر زد به جنان طوطی روح از بدن تو

تا بوی گل احمدی آید ز تن تو
شد جامه‌ی پیغمبر اکرم کفن تو

با مرگ تو آغاز شد ای عصمت سرمد
بی‌مادریِ فاطمه، تنهاییِ احمد

بردار سر از خاک و ببین همسر خود را
بنگر هدف سنگ سر شوهر خود را

باز آ و ببین اشک فشان دختر خود را
برگیر به بر دختر بی‌مادر خود را

بی روی تو گردون به نظر تیره چو دود است
برخیز که بی‌مادریِ فاطمه زود است

برخیز که بر ختم رسل فخر زمانه
خانه شده غم خانه ای بانوی خانه

بر گیسوی زهرا که زند بعد تو شانه؟
بی تو شده از هر مژه‌اش سیل روانه

پیغمبر اکرم ز غمت زار بگرید
خون است دل فاطمه مگذار بگرید

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش