افتاده باز کار به دست کریمها
1572
14
- ذاکر: حاج منصور ارضی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: عبدالله بن الحسن (ع)
- مناسبت: روز پنجم محرم
- سال: 1400
افتاده باز کار به دست کریمها
ما را نوشتهاند گدا از قدیمها
شانه زده به زلف کمندی نسیمها
باید کشید ناز نگاهِ یتیمها
دست دعا به خاک قدمهای او بزن
عبد خداست کودک ده ساله حسن
ده ساله بود قامتش اما وقار داشت
بالای چشم خویش دوتا ذوالفقار داشت
مثل اباالحَسَن سخنش اقتدار داشت
بر یاری عمو جگری بی قرار داشت
شهر مدینه با پدرش عهد بسته بود
از کودکی کنار بزرگان نشسته بود
با چشم خویش رفتن عشاق دیده بود
شش ماهه هم به فیض شهادت رسیده بود
او را عمو به بند محبت کشیده بود
دستش به دست عمهی قامت رشیده بود
بوسید دست عمه به او التماس کرد
پای برهنه جانب گودال میدوید
در بین ازدحام عجب موقعی رسید
فریادهای مادر سادات را شنید
فوراً حسین پیکر او در بغل کشید
میخواست تا که ضربه نبیند ولی نشد
نیزه به پهلویش ننشیند ولی نشد
لعنت به حرمله، گلوی تشنه باز شد
این خون به روی چشم حسین، چاره ساز شد
اصلا تمامِ کشتنِ این طفل، راز شد
اما مقابل پدرش سرافراز شد
میخواست دست و پا بزند نیزهها نذاشت
بابای خود صدا بزند نیزهها نذاشت
در قتلگاه هر دو بدن زیر و رو شده
نیزه به روی نیزه به پیکر فرو شده
عریان به دستِ لشکر بیآبرو شده
مقتل نوشته با عجله مو کشیدهاند
مثل کبوتری سر او را بریدهاند
در قتلگاه روی تن او قدم زدند
با نعل تازه هر دو بدن را بهم زدند
یک عده جا نبود اگر ضربه کم زدند
بر نیزه جسم بی سر او چون علم زدند
زینب گرفته دست به سر میکند نگاه
در هم شده حسین و حسن بین قتلگاه
ما را نوشتهاند گدا از قدیمها
شانه زده به زلف کمندی نسیمها
باید کشید ناز نگاهِ یتیمها
دست دعا به خاک قدمهای او بزن
عبد خداست کودک ده ساله حسن
ده ساله بود قامتش اما وقار داشت
بالای چشم خویش دوتا ذوالفقار داشت
مثل اباالحَسَن سخنش اقتدار داشت
بر یاری عمو جگری بی قرار داشت
شهر مدینه با پدرش عهد بسته بود
از کودکی کنار بزرگان نشسته بود
با چشم خویش رفتن عشاق دیده بود
شش ماهه هم به فیض شهادت رسیده بود
او را عمو به بند محبت کشیده بود
دستش به دست عمهی قامت رشیده بود
بوسید دست عمه به او التماس کرد
پای برهنه جانب گودال میدوید
در بین ازدحام عجب موقعی رسید
فریادهای مادر سادات را شنید
فوراً حسین پیکر او در بغل کشید
میخواست تا که ضربه نبیند ولی نشد
نیزه به پهلویش ننشیند ولی نشد
لعنت به حرمله، گلوی تشنه باز شد
این خون به روی چشم حسین، چاره ساز شد
اصلا تمامِ کشتنِ این طفل، راز شد
اما مقابل پدرش سرافراز شد
میخواست دست و پا بزند نیزهها نذاشت
بابای خود صدا بزند نیزهها نذاشت
در قتلگاه هر دو بدن زیر و رو شده
نیزه به روی نیزه به پیکر فرو شده
عریان به دستِ لشکر بیآبرو شده
مقتل نوشته با عجله مو کشیدهاند
مثل کبوتری سر او را بریدهاند
در قتلگاه روی تن او قدم زدند
با نعل تازه هر دو بدن را بهم زدند
یک عده جا نبود اگر ضربه کم زدند
بر نیزه جسم بی سر او چون علم زدند
زینب گرفته دست به سر میکند نگاه
در هم شده حسین و حسن بین قتلگاه
نظرات
نظری وجود ندارد !