از سن کودکی شده غم آشنای من
1524
5
- ذاکر: ابوذر بیوکافی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: امام باقر (ع)
- مناسبت: شهادت امام باقر علیه السلام
- سال: 1400
از سن کودکی شده غم آشنای من
باد خزان وزیده به دولت سرای من
بغض و شرر گرفته مسیر صدای من
بالا گرفته کار دل و گریههای من
کار مزار من ز جفا بی نصیب نیست
زائر نمانده دور حریمم عجیب نیست
مانند من امام غریبی غریب نیست
گریه کنید اهل منا در عزای من
اهل زمانه غصه به قلبم رساندهاند
بر روح من غم و غربت چشاندهاند
من را به روی مرکب سمی نشاندهاند
از کودکی رسیده به من چهره ای کبود
در کربلا و کوفه و جولانگه یهود
از بس که زخمهای تنم در فشار بود
مانند نشان سلسله بر جای جای من
بر روی خار سختِ مغیلان دویدهام
از ابن سعد و حرمله طعنه شنیدهام
هفتادو دو ستاره سر نیزه دیدهام
این روضههاست از ماجرای من
بازار و ازدحام نرفته ز خاطرم
آتش ز پشت بام نرفته ز خاطرم
بزم حرام شام نرفته ز خاطرم
مانده ز شام کرب و بلا برای من
یادم نرفته چشم ترِ عمه زینبم
آتش گرفته بود تنِ عمه زینبم
یادِ لباسِ شعله ورِ عمه زینبم
فریاد میکشد جگرِ مبتلایِ من
باد خزان وزیده به دولت سرای من
بغض و شرر گرفته مسیر صدای من
بالا گرفته کار دل و گریههای من
کار مزار من ز جفا بی نصیب نیست
زائر نمانده دور حریمم عجیب نیست
مانند من امام غریبی غریب نیست
گریه کنید اهل منا در عزای من
اهل زمانه غصه به قلبم رساندهاند
بر روح من غم و غربت چشاندهاند
من را به روی مرکب سمی نشاندهاند
از کودکی رسیده به من چهره ای کبود
در کربلا و کوفه و جولانگه یهود
از بس که زخمهای تنم در فشار بود
مانند نشان سلسله بر جای جای من
بر روی خار سختِ مغیلان دویدهام
از ابن سعد و حرمله طعنه شنیدهام
هفتادو دو ستاره سر نیزه دیدهام
این روضههاست از ماجرای من
بازار و ازدحام نرفته ز خاطرم
آتش ز پشت بام نرفته ز خاطرم
بزم حرام شام نرفته ز خاطرم
مانده ز شام کرب و بلا برای من
یادم نرفته چشم ترِ عمه زینبم
آتش گرفته بود تنِ عمه زینبم
یادِ لباسِ شعله ورِ عمه زینبم
فریاد میکشد جگرِ مبتلایِ من
نظرات
نظری وجود ندارد !