حاج منصور ارضی

آفتاب از افق میمنه دل کند

2513
29
آفتاب از افق میمنه دل کند، آمد
بر لب آینه‌ی غمزده لبخند آمد
کوچه از هَمهَمه‌ی بال مَلَک بند آمد
آخرین برگه‌ی پیغامِ خداوند آمد

می‌رسد از پَرِ قنداقه‌ی سبزت برکات
مقدم گل ‌پسر آمنه‌ خاتون صلوات

روح تو خون به رگِ لوح و قلم می‌انداخت
چشم تو نور، به اعماق عدم می‌انداخت‌
دست تو سفره به ایوان کرم می‌انداخت
نام تو لرزه به اندامِ ستم می‌انداخت

جذبه‌ات را همه در وحشت خائن دیدیم
در ترک خوردن ایوان مدائن دیدیم

با تو هرگوشه‌ی این خطّه حرم خواهد شد
مسجد بندگی خلق علم خواهد شد
غم میان دل عشّاق تو کم خواهد شد
کمر بتکده‌ها پیشِ تو خم خواهد شد

جهل را یکسره از بُن بِکنی، کیف کنیم
لات و عزیٰ و هُبَل را بزنی، کیف کنیم

عاشقی حس عجیبی‌است که حاشا نشود
گرچه هر عاطفه در قاعده ای جا نشود
باز هم رابطه‌ی دختر و بابا نشود
مثل زهرا که کسی اُم‌ابیها نشود

من مسلمان شده‌ام پایِ همین زمزمه‌ات
ای به قربان دمِ فاطمه یا فاطمه‌ات

کاخ مخروبه‌ی محکوم به ویران شدنم
درد دارم به خدا در پی درمان شدنم
ابرِ لبریز منم، تشنه‌ی باران شدنم
سال‌ها منتظر جابر حیّان شدنم

پرچم شیعه بلند است به لطف علمت
صادق آل محمدّ! به فدای قلمت

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش