قصه‌ی زلف تو

قصه‌ی زلف تو

[ مهدی رسولی ]
لب ما و قصه زلف تو
چه توهمی، چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما
چه ترحمی، چه عنایتی!

به نماز صبح و شبت سلام
و به نور در نَسَبت سلام
و به خال کنج لبت سلام
که نشسته با چه ملاحتی

به جمال، وارث کوثری
به خدا محمد دیگری
به روایتی خود حیدری
چه شباهتی، چه اصالتی!

بلغ‌العلی به کمال تو
کشف‌الدجی به جمال تو
به تو و قشنگی خال تو
صلوات هر دم و ساعتی

شده پر دو چشم تو در ازل
یکی از شراب و یکی عسل
نظرت چه کرده در این غزل
که چنین گرفته حلاوتی

تو که آینه تو که آیتی
تو که آبروی عبادتی
تو که با دل همه راحتی
تو قیام کن که قیامتی

زد اگر کسی درِ خانه‌ات
دل ماست کرده بهانه‌ات
همه جا گرفته نشانه‌ات
ز سحر شنیده بشارتی

غزلم اگر تو بسازی‌ام
و نی‌ام اگر تو بنازی‌ام
به نسیم یاد تو راضی‌ام
نه گلایه‌ای نه شکایتی

نه مرا نبین، رصدم نکن
و نظر به خوب و بدم نکن
ز درت بیا و ردم نکن
تو که آستان سخاوتی

قاسم صرافان

نظرات