شنیدم ساربان نا مهربانی کرده با سرها

شنیدم ساربان نا مهربانی کرده با سرها

[ حاج علی کرمی ]
شنیدم ساربان نامهربانی کرده با سرها
سوار ناقه خواهرها، به روی نِی برادرها

چهل منزل شدی سنگ صبور داغ مادرها
چهل منزل کشیدی خار از پای کبوترها

گمانم خوب فهمیدی پریشانی زینب را
که بستی با سکینه زخم پیشانی زینب را 

بمیرم در شلوغی‌های شام آنچه نباید شد
همان‌جا بود که حال عروس مادرت بد شد

خودت دیدی که راه کاروان یک مرتبه سد شد
نه، از دروازه‌ی ساعات باید زودتر رَد شد

رباب آن‌جا که دائم آهِ حسرت می‌کشد، اینجاست
و جایی که ابوفاضل خجالت می‌کشد، اینجا‌ست 

به قرآن پاره‌ها آن بی‌وضوها دست‌ها بردند
عروسان علی را از میان مست‌ها بردند 

***

ما اسیرِ بدترین‌ها شدیم
 هی زمین خوردیم و هی پا شدیم 
دردمون اینه می‌خوردیم کتک
بین کوچه‌ها تماشا شدیم 

دَمِ دروازه دلشوره شدید شد
یه روزه موی دخترا سفید شد 
برای مُردن این یک جمله بسه
که زینب وارد بزم یزید شد 

***

تو بزمِ مِی قرآنم دست می‌خورد 
خیزرون از نامردِ مست می‌خورد 

***
من ناله می‌زدم زِ دل، او چوب خیزران 
من تن به مرگ دادم و او سوخت جانِ من
من ریختم سرشک، ولی او شراب ریخت

نظرات