
هر کس که مرا دوست ندارد ز ره دین انداخته خود را به مکافات تَه چاه جانباز ره حیدر و سرباز غدیرم هر چیز که دارم همه قربانی آن شاه وقتی سخن از کوه شود پای ترازو در وزن میآید مگر ای عقل پَرِ کاه؟! نسبت به من از حرص و طمع داد ابابکر کذّابترین ظالم مشرک، دُم روباه دنبال علی رفتم اگر کوچه به کوچه میخواستم ابناء بشر گم نکند راه من ریشهی حُجبم بخدا اصل حیایم کز دیدن نامحرمیانم بُوَد اکراه امّا چه کنم؟، دین خدا ناصره میخواست بیواهمه باید به دل معرکه زد گاه تب کردم اگر، علّتش این است که آن روز نامحرمی آمد به رُخم سیلی زد، آه! **** من فاطمهام آنکه دل از حضرت الله بردم به مناجات و دعا صبح و شبانگاه من فاطمهام آنکه عقول همه عالم از درک مقامات رفیعم شده کوتاه من فاطمه هستم، اَمَةُ الله که با من بر دور فلک فخر کند حضرت الله ... من فاطمهام اگر که در بگذارد بر سینهی من حسین سر بگذارد ... تا که رأس تو همآغوشم شده درد پهلویم فراموشم شده