
درد است بین سینه و دردا نمیرود غمگینی مدینه، دریغا نمیرود آه ای رفیق زندگیام! هرچه میکنم دلشورهی فراق، رفیقا! نمیرود مگذار بشکند کمرم را غمت؛ کسی با قایق شکسته به دریا نمیرود حق میدهم که شانه بیافتد ز دست تو طوری غلافخورده که بالا نمیرود همسایگان، شکایت آه تو میکنند فریاد پهلویت به کجاها نمیرود مرهم، تمام و سعی علی، بینتیجه ماند این دندهی شکسته، چرا جا نمیرود یادم نرفته چنگزدی بر عبای من گفتی: علی ز خانهی زهرا نمیرود یادم نرفته در وسط راه، کشتنت با بار شیشه، زن که به دعوا نمیرود صوت مغیره آمد و قنفذ به جمع گفت ما هرچه میزنیم، از اینجا نمیرود دیدم تمام شهر عزیز مرا زدند هرچه زدند، فاطمه امّا نمیرود در راه شام، دخترکی ناله میکند طفلی که گمشده، تکوتنها نمیرود گفتم: عمو! نگاه بکن در تمام راه شمر از کنار محمل زنها نمیرود از دست این و آن، همه خوردم ولی کسی جز زجر، روی آینه با پا نمیرود تقصیر توست اگر گذر ما به شام خورد دختر که بیاجازهی بابا نمیرود یا سنگ یا که چنگ و یا شعله داشتند آری کسی فقط به تماشا نمیرود هرچه که داشتند، همه شد خرج دخترت مانده نفس به سینه و بالا نمیرود بابا بیا به دیدن این موی سوخته اینجا کسی عیادت زهرا نمیرود