خسی دل خسته هستم، در شبِ غمگین

خسی دل خسته هستم، در شبِ غمگین

[ حاج حسن خلج ]
خسی دل خسته هستم، در شبِ غمگین عاشورا
شب میقات، خسی هستم که با آه نسیمی می‌رود این سو و آن سو، تا پریشان بودنم امشب شود اثبات

در این حالت زمان را می‌کِشم، مثل نخی بیرون از این ابیات
و اینگونه، به جای اینکه پای روضۀ سخت وداعت با حرم گریه کنم

یک دفعه می‌بینم خودم را خسته، در دروازۀ ساعات
حضور کاروانی که به شرحش، آه این توضیح شد لازم

که نه عباس و اکبر دارد و نه عون و نه قاسم
به روی نیزه‌ها جمع‌اند دورِ هم، سرِ این اسم‌ها، هرچند ناسالم

زمان، چون ذهنِ من در روضۀ امشب، پریشان است
مگر که می‌شود باشد سرِ جایش زمان

وقتی که امشب، حضرت زینب پریشان است
به روی روضۀ سختِ اسارت، چشم می‌بندم

در این اوضاعِ دلتنگی، در این حسِّ پریشانی
عقب‌تر میرود با من زمان

تا لحظه‌ای که آمده کربُبلا زینب به مهمانی
رسیده کاروان اینجا، نباشد هیچ توضیحی

برای هیچ‌کَس، لازم
که هم عباس و اکبر دارد و هم عون و هم قاسم

به روی نیزه‌ها نه، دورِ زینب، اسم‌ها هستند 
این دفعه ولی سالم

زمان دارد عقب‌تر می رود، این دفعه تا آنجا که، عبدالله رفته خواستگاری خانۀ مولا برای زینب کبری
به خود می‌بالد این جا نوکرت، که زینب ضمنِ عقدش بارها

شرطِ حسین ابن علی را می‌کند مطرح
که دوری از حسینش در حقیقت، غیرِ ممکن بود

تحمل می‌کند آیا چگونه بعدِ امشب دوری او را
که ساعاتی دگر باقی است، تا آغازِ دوری، ظهر عاشورا

در این لحظه، وداعِ عمه و ارباب، دیدن داشت
لهوفِ روضه‌هاشان هم، شنیدن داشت

تماشای چنین تصویرِ محزونی، برای چشمِ هر علامۀ دَهری 
یقیناً قیمتِ جامه دَریدن داشت

پس از این لحظه‌ها، در لحظۀ گودال
چون بوسید زینب، حنجرش را 

تیغِ قاتل نیز، تصمیم بُریدن داشت
و قدِّ زینبِ کبری، خمیدن داشت

به غیر از گوشواره، موی بی‌تابِ رقیه
داستان‌های کِشیدن داشت

زمان خم شد، همین که قامتِ ارباب روی نیزه‌اش خم شد
زمان برگشت در گودال، وقتی که سرت برگشت

رو به خیمه و، عضوی از اعضای تنت کم شد
زمان درهم شد، آن وقتی که در گودال

اعضاء تو درهم شد
زمان چشمِ خودش را بست، تا از پیکرت، یک چکمه بالا رفت

به روی صفحۀ قرآن، خدایا شمر با پا رفت
زمان از حال رفت اینجا، که هِی از حال زهرا رفت 

زمان پاشید از هم، چون تنت پاشیده شد از هم
زمین که هیچ، حتی آسمان پاشید از هم،

چون تنت پاشیده شد از هم
و بعد از بند بندِ تو، از آن پاشیده شد از هم،

چون تنت پاشیده شد از هم
زمان در ظهرِ عاشورا، درنگی داشت در گودال

و هر چه شمر، روی پیکرت با خنجر خود کاشت در گودال، سنان برداشت
***

نظرات