
با این نفس نفس، نفسی ده به این نفس شاید نصیب من بشود آخرین نفس آه! این نفسنفسزدنت، همنفس! بس است بیتو نمانده است مرا هیچکس؛ بس است نهسال زندگی که برای علی کم است بختم ببین شبیه نفسهات درهم است دیدم چه شد، برای تو دیگر نفس نماند دیدی چه شد؟! برای علی هیچکس نماند تنهاترین جواب برای سلام من زخمیترین، غریبترین احترام من من ماندهام غریب میان خواصها کارم کشیده است به این التماسها من را حلال کن که علی بود و کشتنت خانم! پس از پدر چقدر زود کشتنت رویت مگیر جانب دیوار، پیش من ای خورده چندبار به دیوار، پیش من دیوار، محرم است ولی مرتضی که نه بگذار تا ببینمت اینبار یا که نه شرمندگی چشم مرا بیشتر مکن ما را به یاد محسن خود، خونجگر مکن محسن که رفت، پیراهنش را نشان مده گهواره نیست، دست خودت را تکان مده نهسال زندگی که برای علی کم است بختم ببین شبیه نفسهات درهم است گیسوی بچّههام مرتّب شده چرا شانه، دوباره قسمت زینب شده چرا از دستپخت نان تو خوردند بچّهها یکجرعه آب، جان تو خوردند بچّهها پیشت نشسته، آه کشیدند سوختند عجّل وفاتیات که شنیدند سوختند آتش به اشکهای حسن میزنی چرا پیش حسین، حرف کفن میزنی چرا ای روگرفته! آه علی را بلند کن زینب بیا، سپاه علی را بلند کن این شیشه گرچه منتظر یک تلنگر است امشب مرو که کاسهی صبر علی، پر است با داغ خویش، صبر مرا امتحان مکن ای نیمهجان مانده! مرا نیمهجان مکن قدری مسوز، زخم نمکخوردهی علی من را ببخش، یار کتکخوردهی علی بین مدینه، همنفسی که علی نداشت غیر از سه پیرمرد، کسیکه علی نداشت طوری زدند نالهی آفاق شد بلند طوری زدن گریهی شلّاق شد بلند سوز شراره را به گلو ریخت فاطمه ضرب مغیره بود فرو ریخت فاطمه شلّاق را مغیره ز قنفذ که پس گرفت دست تو را شکست و مغیره، نفس گرفت پیچید دور بازوی تو تازیانهاش فرصت نداد دستگذاری به شانهام دیدم که ریخت بر سر من، سقف خانهام چشمم در انتظار جواب است فاطمه ظرف حسین، خالی از آب است فاطمه روزی رسد که تشنه به گودال میرود بیحال مینشیند و از حال میرود از سمت خیمه، شیون زنها که میرسد فریادهای دختر تنها که میرسد خود را بهروی سینه کشد سوی خیمهها آتش نشسته است به گیسوی خیمهها خود را بهسوی دخترکش جانبهلب کشد سرنیزهای فرو رود، او را عقب کشد با تازیانه، خواهر او میشود جدا بر روی دامنت، سر او میشود جدا در قتلگاه، پیش نگاهت چه میکنند با آن گلوی تشنه، سهساعت چه میکنند