هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
1445
3
- ذاکر: محمدحسین پویانفر
- سبک: شعر روضه
- موضوع: فاطمیه
- مناسبت: شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
- سال: 1400
هرگزم نقش تو، از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
آنچنان مهر تو اندر دل و جان، جای گرفت
که اگر سر برود، از دل و از جان نرود
آنکس که تو را شناخت، جان را چه کند
فرزند و عیال و خاندان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانهی تو، هر دو جهان را چه کند
یا صاحب الزمان...
سرور بانوان جنت بود
آنکه در شعلههای در میسوخت
حیدر اما در آتش خجلت
از در خانه بیشتر میسوخت
اسدالله بود و امر خدا
داد صبرش به بزدلان جرأت
یک نفر داد زد سر زهرا
بر آن صاحب صدا لعنت
جمعیت پشت در، فراوان بود
دسته دسته زدند بانو را
نور رویش که چشمشان را زد
چشم بسته زدند بانو را
ایستاد و فقط تماشا کرد
دست بر روی دست، همسایه
ترس از مرگ در وجودش داشت
بود دنیاپرست همسایه
داشت نظم جهان به هم میخورد
بانوی عالمین شد بیتاب
پیش چشم ابوتراب از درد
آب شد رفته رفته مادر
پیش از اینها خریده بود علی
تخت چوبی،برای گهواره
از بد حادثه ورق برگشت
ساخت تابوت، جای گهواره
کوه صبر است حیدر کرار
به غم و غصه، دل نمیبازد
ولی این داغ، داغ ناموس است
پهلوان را ز پا، میاندازد
شرم بر این حکومت ننگین
هست حتی تصورش سنگین
مرتضی طعنه میخورد اما
غنفض پست میشود تحسین
ماجرایی شبیه این ایام
سالها بعد اتفاق افتاد
قاتلان حسین جمع و یزید
مثل غنفض، به شمر جایزه داد
کیسهای را که دست خولی بود
از طلاهای قیمتی پر کرد
بابت دقت هدفگیری
خیلی از حرمله تشکر کرد
لب و دندان سیدالشهدا
تا که بازیچهی یزید شدند
گیسوان رقیه مثل حسن
در همان کودکی، سفید شدند
السلام ای بدن بی سر گرما دیده
السلام ای سر مجروح کلیسا دیده
با چه وضعی ته گودال کشاندند تو را
ما شنیدیم ولی زینب کبری دیده
ای به قربان نگاهش که از این دشت بلا
هر بلایی به سرش امده، زیبا دیده
خنجر انداخت مسیحی و مسلمان برگشت
به گمانم ته گودال، مسیحا دیده
ای عزیزی که تنت پیش همه عریان شد
بر سر پیروهنت، فاطمه دعوا دیده
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
آنچنان مهر تو اندر دل و جان، جای گرفت
که اگر سر برود، از دل و از جان نرود
آنکس که تو را شناخت، جان را چه کند
فرزند و عیال و خاندان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانهی تو، هر دو جهان را چه کند
یا صاحب الزمان...
سرور بانوان جنت بود
آنکه در شعلههای در میسوخت
حیدر اما در آتش خجلت
از در خانه بیشتر میسوخت
اسدالله بود و امر خدا
داد صبرش به بزدلان جرأت
یک نفر داد زد سر زهرا
بر آن صاحب صدا لعنت
جمعیت پشت در، فراوان بود
دسته دسته زدند بانو را
نور رویش که چشمشان را زد
چشم بسته زدند بانو را
ایستاد و فقط تماشا کرد
دست بر روی دست، همسایه
ترس از مرگ در وجودش داشت
بود دنیاپرست همسایه
داشت نظم جهان به هم میخورد
بانوی عالمین شد بیتاب
پیش چشم ابوتراب از درد
آب شد رفته رفته مادر
پیش از اینها خریده بود علی
تخت چوبی،برای گهواره
از بد حادثه ورق برگشت
ساخت تابوت، جای گهواره
کوه صبر است حیدر کرار
به غم و غصه، دل نمیبازد
ولی این داغ، داغ ناموس است
پهلوان را ز پا، میاندازد
شرم بر این حکومت ننگین
هست حتی تصورش سنگین
مرتضی طعنه میخورد اما
غنفض پست میشود تحسین
ماجرایی شبیه این ایام
سالها بعد اتفاق افتاد
قاتلان حسین جمع و یزید
مثل غنفض، به شمر جایزه داد
کیسهای را که دست خولی بود
از طلاهای قیمتی پر کرد
بابت دقت هدفگیری
خیلی از حرمله تشکر کرد
لب و دندان سیدالشهدا
تا که بازیچهی یزید شدند
گیسوان رقیه مثل حسن
در همان کودکی، سفید شدند
السلام ای بدن بی سر گرما دیده
السلام ای سر مجروح کلیسا دیده
با چه وضعی ته گودال کشاندند تو را
ما شنیدیم ولی زینب کبری دیده
ای به قربان نگاهش که از این دشت بلا
هر بلایی به سرش امده، زیبا دیده
خنجر انداخت مسیحی و مسلمان برگشت
به گمانم ته گودال، مسیحا دیده
ای عزیزی که تنت پیش همه عریان شد
بر سر پیروهنت، فاطمه دعوا دیده
نظرات
نظری وجود ندارد !