سید مجید بنی فاطمه

یه روزی هست تو تقویمای تاریخ

1472
8
یه روزی هست که تقویمای تاریخ
نوشتن بین کوچه محشری شد

دوشنبه راهش رو بستن که افتاد
نوشتن از همون روز بستری شد

پاهاش از ضعف می‌لرزید
نفساش بوی خون می‌داد
پسرش گریه می‌کرد و بهش راه و نشون می‌داد

(دنیا تاریک بود، کوچه باریک بود
زهرا بی‌حال و مرگش نزدیک بود) ...

رو خاک افتاد دنیا زیر و رو شد
نوشتن چادرش خاکستری شد
شکستن شیشه رو با بار شیشه
نوشتن از همون روز بستری شد

می‌خواستند با یه مشت هیزم دل ما رو بسوزونن
آتیش آماده می‌کردند که دریا رو بسوزونن

فصل پاییز بود از آه لبریز بود
از پا افتاد و عمرش ناچیز بود

(دنیا تاریک بود، کوچه باریک بود
زهرا بی‌حال و مرگش نزدیک بود) ...

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش