محمدحسین پویانفر

اگر آتش به دلت هست

1567
7
اگر آتش به دلت هست
اگر حال مشوش داری
و اگر تب داری
یا شکایت زخود و
از همه برلب داری
یا اگر از غم و اندوه و بلا
سینه لبالب داری
اگر از زندگی سرد و پر از درد و
دل آشوب مرتب داری
یا پریشانی روز و
دلش آتش زده هر شب داری
چاره‌اش نورٌ علی نور
دعای نور است
بسم ربِّ النّور است
گرچه او مستور است
چاره‌اش زمزمه نور
دعای زهراست
چاره‌اش یک مدد از
چادر بانو زهراست
نورخورشید نه مهتاب نه
اینها همه هیچ
نور می‌خواهی از آن چادر مشکی دریاب
نورآن عصمت ناب
نور از ریشه آن چادر قدسی است
که قدیسه صدیقه به سر داشت
که بر افلاک گذر داشت
که از او نور سحر داشت
همه شب یا همه روز
نور می تابد از چادر مشکی
تا ماه
نور می‌گیرد از آن
نور سر صبح پگاه
نور می جوشد از آن چادر پروصله خاتون علی
سرِّ مکنون علی
چادری که نه به هر ریشه فقط
معجزه پنهان کرده
چادری که در آن
جمع اسماء خدا هست و خدا
در دلش فاطمه پنهان کرده
چادری که همه افلاک پریشان کرده
زخم کتمان کرده
درد درمان کرده
جمع هفتاد یهودی
همه یک روز مسلمان کرده
در دل این گرداب
ریشه اش را دریاب
چادر ارث زهراست
این سلاح تقواست
رنگی از نور خداست
هر که دارد به سرش سایه رحمت دارد
حس آرامشی از باغ نجابت دارد
عفّت و عاطفه و لطف و محبت دارد
عطر عصمت دارد
چادر مشکی او ریشه غیرت دارد
آی عزت دارد
چادرت را دریاب
چیست آن پوشش بیت الله است
مشکی اما به دلش جوشش بیت الله است
چیست چادر صدف گوهرهاست
حرم دخترهاست
حافظ باورهاست
چادر مشکی تو شهپر توست
خواهرم سنگر توست
دست زهراست که روی سر توست
وارث نور حجاب
چادرت را دریاب
حاضری در همه جا
ولی از پلک هوس ها دوری
مثل قرآن کریم
فی کِتابٍ مَکنون
فی حِجابٍ مَستور
چادر آرامش یاس
از اثر طوفان هاست
ستر ناموس خداست
چادرآسودگی لاله از اندیشه باد
چادرآسایش گلبرگ
از احساس نظر بازی‌هاست
خیمه عاشوراست
صاحبش با زهراست
چادر مادرمان دست مرا می‌گیرد
با همان انوارش
با همان اسرارش
با همان حس صمیمیّت خود
با همان غیرت خود
بین راه و بی راه
بین گاه و بی‌گاه
تا که لب باز نکردست
دعا می‌گیرد
با همان مادری‌اش فکر من است
روز و شب روضه او ذکر من است
نه فقط دست من و تو به پرش هست دخیل
هم از نوح و خلیل
فطرس و جبرائیل
دودمان آدم
سال‌ها هست
که حاجات از او می‌گیرند
از همان مقنعه جان می‌گیرند
ناتوانند و توان می‌گیرند
قرن ها هست زبان می‌گیرند
چادرت را بتکان
لطف خدا را برسان
چادرت را بتکان
روزی ما را برسان
و خدا نیز از آن نور مباهات کند
فخر بر مادر سادات کند
محور اصل کساء
معنی آل عبا
پنج دفعه به علی جلوه میقات کند
چادری که به پرش بوسه احمد دارد
روی هر ریشه آن بوی محمد دارد
چقدر چشم کشیدست علی بر رویش
چادر بانویش نور سرمد دارد
ولی افسوس که یک روضه پر غصه بی حد دارد
روضه ای بد دارد
ای مدینه ای داد
دادها از بیداد
از نگاهی سنگین
آه این چادر پرنور زمین خورد زمین
چه شده طعنه بی باکی شد؟
یک نفر کاش بگوید که چرا خاکی شد؟
پشت در بود که آتش سر زد
یک نفر شعله‌ای آورد و به جان در زد
درآتش زده را وای که بر مادر زد
زینب افتاد حسن بر سر زد
دید در کنده نشد
ضربه دیگر خود وای
که محکم تر زد
قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می زد
تازه می‌کرد نفس را و مجدد می زد
وای از دست مغیره چقدر بد می زد
جای هر کس که در آن روز نمی زد می زد
کربلا چادر زهرا به سر زینب بود
سپر زینب بود
لشگری دوروبر زینب بود
در میان گودال جگر زینب بود
آن طرف تر حرم شعله ور زینب بود
این طرف بر سر نی همسفر زینب بود
گرچه زینب از غم
غیر خوناب نخورد
گرچه مانند دلش جگری چاک نخورد
زیر لب گفت ولی مادر آب
ببین که پسرت آب نخورد
پدر خاک بیا که پسرت آب نخورد
چادرش را دو گره بست قدم را برداشت
کوه غم را برداشت
بی‌حسین و عباس
دو علم را برداشت
یکتنه بار حرم را برداشت
نعره‌اش کاخ ستم را برداشت
مادرآب کجایی؟
پسرت آب نخورد
پدر خاک کجایی؟
پسرت آب نخورد

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش