سیدمهدی میرداماد

شاید بنا نبود جهانی بنا شود

1459
15
شاید بنا نبود جهانی بنا شود
چشم زمان به روی زمین آشنا شود
شاید بنا نبود که از پیله عدم
پروانه وجود زمانی رها شود

صبح ازل به لطف طلوعی نیاز داشت
تا اینکه بخت خلقت از خواب پا شود
نوری به نام فاطمه شد خلق تا به خلق
اسرار آفرینش حق بر ملا شود

باید می آفرید خدا این ملیکه را
تا اینکه حق واژه خالق ادا شود
کافیست یک نگاه غلامش که روز حشر
از کار شیعیان گره کور وا شود

صدها ابوذرند اگر خاک راه او
باید که خاک پای کنیزش طلا شود
با این همه مقام نه تنها خودش که خواست
در راه مرتضی پسرش هم فدا شود

حالا علی که بود فراتر ز درک هاست
دریا چگونه در دل یک کوزه جا شود
دل بر فَمَن یَمُت یَرَنی بسته ام مگر
حُسن خِتام دیده من مرتضی شود

از ازل فاطمه مادرم بوده
پسرش مونس و دلبرم بوده
روز محشر اگرم پسر نگه
میگه این غلام اکبرم بوده

اولین خیمه‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌ای که برات زدم
با چادر سیاه مادرم بوده
بعد مرگم میدونم همه میگن
یاحسین جمله‌ی آخرم بوده

بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا
بر دلم ترسد بماند آرزوی کربلا

تشنه‌ی آب فرات
ای عجل مهلت بده تا بگیرم در بغل قبر شهید
************

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش