حسین سیب سرخی

پر از دردی و پیش من صدایت در نمی آید

1610
12
پر از دردی و پیش من صدایت در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
به شب آهسته گریانی گمانت من نمی دانم
شبیه شمع می سوزی ولی شب سر نمی آید

به قلبم می زند آتش به چشم خود که می بینم
چنان گردیده جسمت آب در باور نمی آید
قنوتت را که می بینم به یاد کوچه می افتم
ز تو شرمنده ام دست تو بالاتر نمی آید

چرا اصرار داری تا که برخیزی ز جا‌ پیشم
چرا پا می شوی وقتی به همره سر نمی آید
کنار سفره ایم و تو میان بستری زهرا
نگاه زینبت گوید چرا مادر نمی آید

نفس با درد میگیری ولی آرام میخندی
و این لبخند آرامت به این بستر نمی آید
نمی دانم حسن جانت چه زخمی بر جگر دارد
از آن روزی که افتادی پشت در نمی آید
************

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش