نشسته ام بنويسم كه بال يعني تو
2262
6
- ذاکر: حسین محمدی فام
- سبک: شعر مدح
- موضوع: حضرت زهرا (س)
- سال: 1396
نشستهام بنويسم كه بال يعني تو
عروج كردن سمت كمال يعني تو
نشستهام بنويسم تصورت، هيهات
فراتراز جريان خيال يعني تو
محبت تو همان آيينه است و مهرت آب
تو آب و آيينه پس زلال يعني تو
ز برگهاي تو بوي رسول ميآيد
گل محمدي بي مثال يعني تو
مسير رد شدنت را كسي نگاه نكرد
جمال زير نقاب جلال يعني تو
تو نور و نورٌ علي نور و خالق النوري
تو از تصور خاكي نشين ما دوري
تو آن دعاي رسولي كه مستجاب شدي
براي خانهي خورشيد آفتاب شدي
يگانه دختر احمد شدن مراد نبود
براي امابيهايي انتخاب شدي
تو مرتضي نشده اين همه صدا كردي
تو مصطفي نشده صاحب كتاب شدي
علي به پاي تو شد ذره ذره آب و سپس
تو هم به پاي علي ذره ذره آب شدي
تو عادلانه ترين فيضي و دوتا نه سال
نصيب روح نبي و ابو تراب شدي
******
تو آفتاب رسولي و آسمان علي
تو روح سينهي پيغمبري و جان علي
*****
شب سياه بگيرد تمام دنيا را
اگر ز خلق بگيرند نام زهرا را
هزار سال به جز آستانهي كرمت
نبردهايم در خانهاي تمنا را
ز روي عاطفه خوابت نميبرد شبها
اگر روا نكني حاجت گداها را
قرار نيست به نان مدينه لب بزني
ز سفرهات نگرفتند رزق بالا را
براي آنكه مقام تورا نشان بدهند
نمودهاند فراهم بساط فردا را
دل رسول خدا را اسير درد مكن
مگير از سخن خويش لفظ «بابا» را
بگو پدر که نبی را حیات میبخشی
ز درد و غصه دلش را نجات میبخشی
******
زمین بدون نگاهت تب بهار نداشت
شبیه کوه بلندی که آبشار نداشت
بعید نیست ببخشی همه قیامت را
نمیشود ز تو اینگونه انتظار نداشت
دعای پشت سر تو مراد مولا بود
وگرنه هیچ نیازی به ذوالفقار نداشت
بهشت، منزل توست اين همه طلب دارد
وگرنه هيچ كسي با بهشت كار نداشت
دوازده نخ وصله به چادرت ديدند
به ساده زيستيت عمر روزگار نداشت
همه جهيزيهات بود چند ظرف گلين
تجملات براي تو اعتبار نداشت
شب عروسي خود ياد قبر افتادي
شكوه رخت نو ات را به سائلي دادي
بهشت هستي و عطر معطري داري
هميشه آب و هواي مطهري داري
*******
به نيمي از نفست انبيا بزرگ شدند
تو از قديم دم ذره پروري داري
صحيفهي تو تماما تنزل وحي است
از اين لحاظ تو قرآن ديگري داري
يتيم مكه بدهكار مهرباني توست
تو گردن پدرت حق مادري داري
يگانه علت غايي خلقتي زين رو
تو با تمامي خلقت برابري داري
ظهور ظاهرت انسان و باطنت حوراست
ولايتي كه تو داري ولايت كبراست
********
نبينم از نفست آه آه ميريزي
شبيه برگ گلي گاه گاه ميريزي
تو دست و سينه و پهلو ميآوري داري
به پاي شير خدايت سپاه ميريزي
ميان اينهمه درگيري اي شكسته غرور
به دست بستهي مولا نگاه ميريزي
چقدر فكر حسيني به فكر گودالي
چقدر اشك بر اين بي پناه ميريزي
صداي كشتهي گودال را بلند مكن
به گيسويي كه كف قتلگاه ميريزي
*********
شاعر: علی اكبر لطيفيان
عروج كردن سمت كمال يعني تو
نشستهام بنويسم تصورت، هيهات
فراتراز جريان خيال يعني تو
محبت تو همان آيينه است و مهرت آب
تو آب و آيينه پس زلال يعني تو
ز برگهاي تو بوي رسول ميآيد
گل محمدي بي مثال يعني تو
مسير رد شدنت را كسي نگاه نكرد
جمال زير نقاب جلال يعني تو
تو نور و نورٌ علي نور و خالق النوري
تو از تصور خاكي نشين ما دوري
تو آن دعاي رسولي كه مستجاب شدي
براي خانهي خورشيد آفتاب شدي
يگانه دختر احمد شدن مراد نبود
براي امابيهايي انتخاب شدي
تو مرتضي نشده اين همه صدا كردي
تو مصطفي نشده صاحب كتاب شدي
علي به پاي تو شد ذره ذره آب و سپس
تو هم به پاي علي ذره ذره آب شدي
تو عادلانه ترين فيضي و دوتا نه سال
نصيب روح نبي و ابو تراب شدي
******
تو آفتاب رسولي و آسمان علي
تو روح سينهي پيغمبري و جان علي
*****
شب سياه بگيرد تمام دنيا را
اگر ز خلق بگيرند نام زهرا را
هزار سال به جز آستانهي كرمت
نبردهايم در خانهاي تمنا را
ز روي عاطفه خوابت نميبرد شبها
اگر روا نكني حاجت گداها را
قرار نيست به نان مدينه لب بزني
ز سفرهات نگرفتند رزق بالا را
براي آنكه مقام تورا نشان بدهند
نمودهاند فراهم بساط فردا را
دل رسول خدا را اسير درد مكن
مگير از سخن خويش لفظ «بابا» را
بگو پدر که نبی را حیات میبخشی
ز درد و غصه دلش را نجات میبخشی
******
زمین بدون نگاهت تب بهار نداشت
شبیه کوه بلندی که آبشار نداشت
بعید نیست ببخشی همه قیامت را
نمیشود ز تو اینگونه انتظار نداشت
دعای پشت سر تو مراد مولا بود
وگرنه هیچ نیازی به ذوالفقار نداشت
بهشت، منزل توست اين همه طلب دارد
وگرنه هيچ كسي با بهشت كار نداشت
دوازده نخ وصله به چادرت ديدند
به ساده زيستيت عمر روزگار نداشت
همه جهيزيهات بود چند ظرف گلين
تجملات براي تو اعتبار نداشت
شب عروسي خود ياد قبر افتادي
شكوه رخت نو ات را به سائلي دادي
بهشت هستي و عطر معطري داري
هميشه آب و هواي مطهري داري
*******
به نيمي از نفست انبيا بزرگ شدند
تو از قديم دم ذره پروري داري
صحيفهي تو تماما تنزل وحي است
از اين لحاظ تو قرآن ديگري داري
يتيم مكه بدهكار مهرباني توست
تو گردن پدرت حق مادري داري
يگانه علت غايي خلقتي زين رو
تو با تمامي خلقت برابري داري
ظهور ظاهرت انسان و باطنت حوراست
ولايتي كه تو داري ولايت كبراست
********
نبينم از نفست آه آه ميريزي
شبيه برگ گلي گاه گاه ميريزي
تو دست و سينه و پهلو ميآوري داري
به پاي شير خدايت سپاه ميريزي
ميان اينهمه درگيري اي شكسته غرور
به دست بستهي مولا نگاه ميريزي
چقدر فكر حسيني به فكر گودالي
چقدر اشك بر اين بي پناه ميريزي
صداي كشتهي گودال را بلند مكن
به گيسويي كه كف قتلگاه ميريزي
*********
شاعر: علی اكبر لطيفيان
نظرات
نظری وجود ندارد !