در میان شعر تو بانو اگر حاضر شدم
2058
10
- ذاکر: حاج مهدی سلحشور
- سبک: شعر مدح
- موضوع: حضرت زهرا (س)
- سال: 1395
در میان شعر تو بانو اگر حاضر شدم
خواندم اوّل کوثر و با نام تو طاهر شدم
در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم
نام شیرین تو بردم فاطمه! شاعر شدم
رشتهای بر گردنِ ابیات من افکنده دوست
میبرد شعر مرا آنجا که خاطرخواه اوست
ناگهان دیدم میان خانۀ پیغمبرم
چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم
چرخ میزد یک نفس روحالقدس دور و برم
تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم
از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک
آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک
ای محمّد! دشمنت را دوست ابتر میکند
خانهات را بوی ریحانه معطر میکند
دیدنش بار رسالت را سبکتر میکند
دختر است امّا برایت کار مادر میکند
دختران آیات رحمت، مادران مهر آفرین
میشود امّ ابیها، هر دو با هم، بعد از این
یک زره خرج جهازت، حُسنهایت بیشمار
با تو حیدر روز خیبر حرز میخواهد چه کار؟
تا تو از تیغ دو دَم با عشق میگیری غبار
بعد از این مستانهتر، صف میشکافد ذوالفقار
قوّت بازوی مولایی به مولا، فاطمه!
قصۀ پیوند دریایی به دریا، فاطمه!
در هوای عاشقی با هم کبوتر میشوید
هر دو کوثر میشوید و هر دو حیدر میشوید
هست شیرین نامتان، قند مکرر میشوید
هر دو در کفواً اَحد با هم برابر میشوید
بیتهایم بر درِ بیت تو زانو میزنند
شاعران تنها برای یک نظر، رو میزنند
در کِسا، بیپرده با الله صحبت میکنی
هل اتی را سفرۀ نور و کرامت میکنی
فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت میکنی
در غم همسایه، ترک خواب راحت میکنی
مادری الحق چه میآید به نامت، فاطمه!
میدهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه!
امتحان پس دادهای در آسمانها پیش از این
سالها بر عرش میتابید نورت چون نگین
حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین
واقعاً "الحمدلله، رب العالمین"
جلوۀ نور تو را تنها خدایت دید و بس
فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس
عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت
با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت
در عجب روحالامین از طرز قرآن خواندت
پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت
حُجب میراثت، حیا سایهنشینِ چادرت
داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت
سفرۀ نان خالی امّا سفرۀ انعام پُر
خانهات میخانه، ساقی با سخاوت، جام پُر
از تو راضی و دلش از گردش ایّام پُر
کعبه از بُت خالی امّا کوچه از اصنام پُر
ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بیذوالفقار!
بُت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار
***
خواندم اوّل کوثر و با نام تو طاهر شدم
در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم
نام شیرین تو بردم فاطمه! شاعر شدم
رشتهای بر گردنِ ابیات من افکنده دوست
میبرد شعر مرا آنجا که خاطرخواه اوست
ناگهان دیدم میان خانۀ پیغمبرم
چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم
چرخ میزد یک نفس روحالقدس دور و برم
تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم
از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک
آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک
ای محمّد! دشمنت را دوست ابتر میکند
خانهات را بوی ریحانه معطر میکند
دیدنش بار رسالت را سبکتر میکند
دختر است امّا برایت کار مادر میکند
دختران آیات رحمت، مادران مهر آفرین
میشود امّ ابیها، هر دو با هم، بعد از این
یک زره خرج جهازت، حُسنهایت بیشمار
با تو حیدر روز خیبر حرز میخواهد چه کار؟
تا تو از تیغ دو دَم با عشق میگیری غبار
بعد از این مستانهتر، صف میشکافد ذوالفقار
قوّت بازوی مولایی به مولا، فاطمه!
قصۀ پیوند دریایی به دریا، فاطمه!
در هوای عاشقی با هم کبوتر میشوید
هر دو کوثر میشوید و هر دو حیدر میشوید
هست شیرین نامتان، قند مکرر میشوید
هر دو در کفواً اَحد با هم برابر میشوید
بیتهایم بر درِ بیت تو زانو میزنند
شاعران تنها برای یک نظر، رو میزنند
در کِسا، بیپرده با الله صحبت میکنی
هل اتی را سفرۀ نور و کرامت میکنی
فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت میکنی
در غم همسایه، ترک خواب راحت میکنی
مادری الحق چه میآید به نامت، فاطمه!
میدهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه!
امتحان پس دادهای در آسمانها پیش از این
سالها بر عرش میتابید نورت چون نگین
حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین
واقعاً "الحمدلله، رب العالمین"
جلوۀ نور تو را تنها خدایت دید و بس
فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس
عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت
با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت
در عجب روحالامین از طرز قرآن خواندت
پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت
حُجب میراثت، حیا سایهنشینِ چادرت
داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت
سفرۀ نان خالی امّا سفرۀ انعام پُر
خانهات میخانه، ساقی با سخاوت، جام پُر
از تو راضی و دلش از گردش ایّام پُر
کعبه از بُت خالی امّا کوچه از اصنام پُر
ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بیذوالفقار!
بُت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار
***
نظرات
نظری وجود ندارد !