من سکینه دخت شاه کربلایم همنشین محنت و رنج و بلایم وامصیبت وامصیبت وامصیبت... *** همسفر با کاروانِ اشک و دردم عمری از داغ شهیدان گریه کردم وامصیبت وامصیبت وامصیبت... *** کِی رود از یاد من آن روز پر غم قامت ما شد ز بار غصه ها خم وامصیبت وامصیبت وامصیبت... *** آتش جان شعله های سوز و آه است قاتل من روضه های قتلگاه است وامصیبت وامصیبت وامصیبت... *** یاد آن روزی که شد آن نورِ دیده کامِ عطشان بین مقتل سر بریده وامصیبت وامصیبت وامصیبت... *** یاد آن روزی که از جان ناله ها زد پیش عمّه بین گودال دست و پا زد وامصیبت وامصیبت وامصیبت... *** بر لبم جز ذکر یا زهرا نیامد ذولجناح آمد ولی بابا نیامد وامصیبت وامصیبت وامصیبت... ***