میثم مطیعی

اگه تو دست و بالم، يه ماشين زمان بود

1504
15
اگه تو دست و بالم، يه ماشين زمان بود
جمع ما دخترا هم ، تو بين كاروان بود
همه سوار ماشين زمان
از لابلاي تقويم جهان
رد مي شديم مي رفتيم اون ورِ بيكران
يه جايي وسط كرب و بلا
كنار خيمه ي خون خدا
محرم شصت و يك، تو روز عاشورا
«كاشكي بوديم كنارت يا حسين»

مدرسه هاي شهرو فوري صدا ميكرديم
با سيل نوجوونا، غوغا بپا ميكرديم
باهمون روپوش مدرسه مون
همه تا اخرين قطره ي خون
وايميساديم پاي دين همه با دل و جون
توو كيفامون يكي يه قمقمه
همه نذر عزيز فاطمه
سقا ديگه نمي رفت ، كنار علقمه
«كاشكي بوديم كنارت يا حسين»

محال بود اينكه اصغر، قربوني حرم شه
حتى يه تار مو هم از سر مولا كم شه
نميذاشتيم دشمن سر برسه
نوبت به علي اكبر برسه
دست سياه ابرا، به قمر برسه
تو گوش رقيه گوشواره بود
خنده رو لباي شيرخواره بود
علي كوچولو هنوز، توي گهواره بود
«كاشكي بوديم كنارت يا حسين»

حالا تو اين زمونه كه ماشين زمان نيست
كي گفته كه واسه ما فرصت امتحان نيست
همه ي زمينا كرب و بلاست
همه ي روزا روز عاشوراست
امام حسين هنوزم چشم براه ماهاست
هرچي باشه ماها با ادبيم
ما شاگرداي امّ وهبيم
ما غنچه هاي باغ حضرت زينبيم
«كاشكي بوديم كنارت يا حسين»

شاعر: دکتر محسن رضوانی
***

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش