حنیف طاهری

حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را

1343
2
حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را
به خون نشانده دل دودمان آدم را
غم تو موهبت کبریاست در دل من
نمیدهم به سرور بهشت این غم را
غبار ماتم تو آبرو به من بخشید
به عالمی ندهم این غبار ماتم را
زمان به یاد عزایت محرم است حسین
اگر چه شور دگر داده ای محرم را
اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم
هزار بار بمیرم نبینم آن دم را
گدای دولت عشقم که فرق بسیار است
گدای دولت عشق و گدای دِرهم را
به نیم قطره اشک محبتت ندهم
اگر دهند به دستم تمام عالم را
محبت تو بود رشته نجات مرا
رها نمی کنم این ریسمان محکم را
به عاشقان تو نازم که بهر جانبازی
گزیده اند همیشه خط مقدم را
گناه کارم و یک عمر چشم گریانم
به زخم های تو تقدیم کرده مرهم را
به یمن گریه برای تو روز محشر هم
خموش میکنم از اشک خود جهنم را
سخن ز سوز دلت با که می توان گفتن
که سوختی دل بیگانگان و مَحرم را
نشست تخت سلیمان به خون چو یاد آورد
حدیث قتلگه و ساربان و خاتم را
سپهر از چه نشد پاره پاره آن ساعت
که نقش خاک زمین دید عرش اعظم را
روا نبود که امت به سر بریدن تو
دهند اجر رسالت رسول خاتم را
بنات فاطمه را بانگ العطش بر چرخ
به جای آب بجوشد ز سینه خون یم را
لب از ثنات نگیرد دمی اگر ببُرند
هزار مرتبه دست و زبان میثم را
شاعر: استاد سازگار
*
برو اما قبل رفتنت علی
با نگاهت منو بی تاب نکن
میدونم تشنته قربونت برم
از خجالت باباتو آب نکن
قسمت میدم به خشکی لبات
تا که چشمام نشده رود برگرد
خواهرات تو خیمه دلواپستن
برو زود برو ولی زود برگرد
رفتی آتیش تو وجودم افتاد
جلو خیمه از پا افتادم علی
از یه جا به بعد دیگه ندیدمت
تا که ناله زدی جون دادم علی
من پدر بودم قدم خم شد
تا یه کم خوش قد و بالات کنم
از رو اسب با سر زانو افتادم
دست کشیدم تا که پیدات کنم
پسرم اشک امونم نمیده
تا نگاه به جسم پرپرت کنم
اعضاتو کنار هم می چینم
تا بتونم علی اکبرت کنم
عزیزم کار دیگه ای ازم بر نیومد
روی دامنم گذاشتم سرتو
من با انگشت خودم در میارم
لخته های خونی حنجر تو
اینکه داغتو رو قلبم بزارن کافی بود
اینجوری کشتنت چی بود
بدنی نمونده که دفن کنم
آخه تیکه تیکه کردنت چی بود
من دارم بالا سرت داد میزنم
کوفیا نشستنو میخندن
کمرم شکسته از داغ جوون
عصامو شکستنو میخندن
mohjat_net

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش