افتاده باز کار به دست کریم ها
1284
5
- ذاکر: حاج منصور ارضی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: عبدالله بن الحسن (ع)
- مناسبت: شب پنجم محرم
- سال: 1399
افتاده باز کار به دست کریم ها
ما را نوشته اند گدا از قدیم ها
شانه زده به زلف کمندی نسیم ها
باید کشید ناز نگاه یتیم ها
دست دعا به خاک قدم های او بزن
عبد خداست کودک ده ساله حسن
ده ساله بود قامتش اما وقار داشت
بالای چشم خویش دو تا ذوالفقار داشت
مثل ابالحسن سخنش اقتدار داشت
بر یاری عمو جگری بی قرار داشت
شهر مدینه با پدرش عهد بسته بود
از کودکی کنار بزرگان نشسته بود
با چشم خویش رفتن عشاق دیده بود
شش ماهه هم به فیض شهادت رسیده بود
او را عمو به بند محبت کشیده بود
دستش به دست عمه قامت رشیده بود
بوسید دست عمه به او التماس کرد
جان کند تا ز خیمه خودش را خلاص کرد
پای برهنه جانب گودال می دوید
در بین ازدحام عجب موقعی رسید
فریاد های مادر سادات را شنید
فوری حسین پیکر او در بغل کشید
میخواست تا که ضربه نبیند ولی نشد
نیزه به پهلویش ننشیند ولی نشد
لعنت به حرمله گلوی تشنه باز شد
این خون به روی چشم حسین چاره ساز شد
اصلا تمام کشتن این طفل راز شد
اما مقابل پدرش سرفراز شد
میخواست دست و پا بزند نیزه ها نذاشت
بابای خود صدا بزند نیزه ها نذاشت
در قتلگاه هر دو بدن زیر و رو شده
نیزه به روی نیزه به پیکر فرو شده
با پنجه های گرگ تنش جستجو شده
عریان به دست لشکر بی آبرو شده
مقتل نوشته با عجله مو کشیده اند
مثل کبوتری سر او را بریده اند
در قتلگاه روی تن او قدم زدند
با نعل تازه هر دو بدن را بهم زدند
یک عده جا نبود اگر ضربه کم زدند
با نیزه جسم بی سر او چون علم زدند
زینب گرفته دست به سر می کند نگاه
در هم شده حسین و حسن بین قتلگاه
mohjat_net
***
ما را نوشته اند گدا از قدیم ها
شانه زده به زلف کمندی نسیم ها
باید کشید ناز نگاه یتیم ها
دست دعا به خاک قدم های او بزن
عبد خداست کودک ده ساله حسن
ده ساله بود قامتش اما وقار داشت
بالای چشم خویش دو تا ذوالفقار داشت
مثل ابالحسن سخنش اقتدار داشت
بر یاری عمو جگری بی قرار داشت
شهر مدینه با پدرش عهد بسته بود
از کودکی کنار بزرگان نشسته بود
با چشم خویش رفتن عشاق دیده بود
شش ماهه هم به فیض شهادت رسیده بود
او را عمو به بند محبت کشیده بود
دستش به دست عمه قامت رشیده بود
بوسید دست عمه به او التماس کرد
جان کند تا ز خیمه خودش را خلاص کرد
پای برهنه جانب گودال می دوید
در بین ازدحام عجب موقعی رسید
فریاد های مادر سادات را شنید
فوری حسین پیکر او در بغل کشید
میخواست تا که ضربه نبیند ولی نشد
نیزه به پهلویش ننشیند ولی نشد
لعنت به حرمله گلوی تشنه باز شد
این خون به روی چشم حسین چاره ساز شد
اصلا تمام کشتن این طفل راز شد
اما مقابل پدرش سرفراز شد
میخواست دست و پا بزند نیزه ها نذاشت
بابای خود صدا بزند نیزه ها نذاشت
در قتلگاه هر دو بدن زیر و رو شده
نیزه به روی نیزه به پیکر فرو شده
با پنجه های گرگ تنش جستجو شده
عریان به دست لشکر بی آبرو شده
مقتل نوشته با عجله مو کشیده اند
مثل کبوتری سر او را بریده اند
در قتلگاه روی تن او قدم زدند
با نعل تازه هر دو بدن را بهم زدند
یک عده جا نبود اگر ضربه کم زدند
با نیزه جسم بی سر او چون علم زدند
زینب گرفته دست به سر می کند نگاه
در هم شده حسین و حسن بین قتلگاه
mohjat_net
***
نظرات
نظری وجود ندارد !