محمدرضا بذری

پروانه وار سوز تو را می خریم ما

1617
5
پروانه وار سوز تو را می خریم ما
تا صبح دور شمع غمت می پریم ما

آتش به جان بال و پر ما را بکش حسین
از فطرس در تو مگر کمتریم ما !؟

بین گذر نگاه به خیل گدا بکن …
کاسه ‌به ‌دست ، در دل این معبریم ما

تا که میان روضه ی تو گریه می کنیم
انگار که ز ” زمزم ” مکّه سریم ما

وقتی تو پادشاه تمامیّ عالمی
پس خوش به حالمان که همه نوکریم ما

اوج کمال روح‌ ..، به ” گریه ” رسیدن است
یک عمر در طریقت ” چشمِ تریم ” ما

” روح الامین ” به گریه ی ما رشک می برد
در روضه از ملائکه دل می بریم ما

اشکی که خرج بزم تو باشد ..، عنایت است
مدیون لطفِ زینب غم ‌پروریم ما
.
برپایی مجالس ماه محرمت
بر عهده ی رضاست .. ، بر این باوریم ما

دست ” رقیه ” نان دهنِ دخترم گذاشت …
جیره‌ بگیرِ سفره ی این دختریم ما

چادر نماز فاطمه سقف حسینیه است …
تا حشر زیر سایه ی این مادریم ما

کوچه به کوچه ، خانه به خانه ” حسینیه ” است …
شکر خدا که ساکن این کشوریم ما

هر هیئت تو جبهه ی رزم تشیّع است
لبنان ،عراق و سوریه .. ، هم سنگریم ما

ای بی سَری که سر به سر غم گذاشتی
وقتی تو سروری ز سران هم سریم ما

بر روی ذبح تو چقَدَر شمر کار کرد …
لطمه ‌زنان کُندی آن خنجریم ما

بعد از تو وای بر حرم بی پناهِ تو …
دلواپس کم آمدن معجریم ما

بگذار تا که شیرِ جمل را نشان دهم
تا نعره‌ی امیرِ جمل را نشان دهم
شمشیرِ بی‌نظیرِ جمل را نشان دهم

عمه به روم سنِ کمم را نیاوری
عباس می شوم عَلَمَم را بیاوری

عمه گریست اینهمه پَرپَر نزن نشد
ناخن مزن به گونه و بر سر مزن نشد
حرفِ برادر است به خواهر نزن نشد

با دستِ بسته سنگ به آئینه‌ات نکوب
اینگونه پیشِ من به رویِ سینه‌ات نکوب

زینب اگرچه دستِ پسر را مهار کرد
از بسکه داد زد زِ بسکه هوار کرد
دستش کشید سمتِ عمویش فرار کرد

وقتی رسید تیغِ حرامی به او گرفت
جایِ عموش نیزه‌ی شامی به او گرفت

اُفتاد بر تنش سپرش را بغل گرفت
از بینِ چکمه‌ها پسرش را بغل گرفت
بر سینه‌اش همینکه سرش را بغل گرفت

بوسید تا حسین گلویش یکی شدند
چسبیده بود او به عمویش یکی شدند

نزدیک اوست حرمله او را نشانه کرد
اول نشست رویِ عمو را نشانه کرد
پایین گرفت زیرِ گلو را نشانه کرد

تیرِ سه‌شعبه قلبِ عمو را درست زد
ای خاک بر سرم دو گلو را درست زد

ابی عبدالله امیرالمومنین رو خطاب میکرد
یا اباالحسن میگفت
امام حسن امیرالمومنین رو خطاب میکرد یا اباالحسین میگفت
اینقدر الفت بین دوبرادر بود
هرگز ابی عبدالله در محضر امام حسن ع حرف نمیزد
درس ادب
ابن عباس میگه جوری امام حسن احترام میذاشت به امام حسین
که میگفتیم نکنه امام حسین بزرگتر باشه
میپرسیدن چرا اینقدر احترام میذارید؟فرمود هیبت حسین مثل هیبت امیرالمومنینه
و هیبت امام حسن هم مانند پیغمبره
چه احترامی بین این دوبرادره

اما کربلا
ارباب منو شما به زمین افتاد
اسب ها بر بدن ارباب منو شما میتاختند
نامردا با چکمه رو سینه ی ابی عبدالله
عرق مرگ رو پیشونی ابی عبدالله نشسته بود
دست های اقا باز و بسته میشد
عبدالله طاقت نیاورد
روونه شد سمت ابی عبدالله
دید ملعونی شمشیرشو بالا برد
عبدالله گفت
نامرد میخوای عموی منو بکشی
ابی عبدالله فرمود عبدالله رو حبس کن
نامرد تا شمشیرو بالا برد تا خواست به ابی عبدالله بزنه عبدالله دستشو اورد جلو
دستش به پوست اویز شد
صدا زد عمو جان
نقل هست صدا زد وای مادر
شمشیر به بازوش نخورزه یاد مادر نکنه
مادری که بین درو دیوار بهش جسارت کردن
بریم مدینه
دیوار کوتاه که بیاد هیزمم انگار کوتاه که بیا
میخ در کوتاه نمیاد
این دود کوتاه که بیاد آتش نمرود کوتاه که بیاد میخ در کوتاه نمیاد
ای وای
شلاق کوتاه که بیاد
حتی میخ داغ کوتاه که بیاد
قنفذ ولگرد کوتاه که بیاد مغیره کوتاه نمیاد
***

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش