حنیف طاهری

همه عمر برندارم سر ازین خمار مستی

1548
2
همه عمر بر ندارم، سر از این خماره مستی
که هنوز من نبودم، که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان هستی

همه آهووان صحرا، سره خود نهاده بر کف
به امید آنکه روزی، به شکار خواهی آمد

کششی که عشق دارد، نگذاردد بدین سان
به جنازه گر نیایی، به مزار خواهی آمد

ابی عبدالله
*********

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش