میثم مطیعی

لب نگار كه باشد رطب حرام بود

1970
22
لب نگار كه باشد رُطب حرام بُود
زمان واجبمان مستحب حرام بُود

فقيه نيستم اما به تجربه ديدم
بدون عشق، مناجات شب حرام بُود

اگر كه هست طبيبم طبيب دَوّاري
به من معالجه‎ي در مطب حرام بُود

بر آنكه دشمن اولاد توست نيست عجب
كه نُطفه‎اش نسب اندر نسب حرام بُود

تو مرد ظرف شناسي و مِهر اولادت
عجم كه هست براي عرب حرام بود

تو مُقتداي تمام بزرگ مرداني
رسول اعظم امام بزرگ مرداني

تو را در كمال نوشتند يا‎رسول الله
بزرگ آل نوشتند يا رسول الله

تو آفريده شدي و سَرآمدت گفتند
هزار مرتبه اَحسن به ايزدت گفتند

تو را به سَمت زمين با نسيم آوردند
تو آمدي و ملائك خوش آمدت گفتند

نشان دهنده‎ي معصوميه قبيله توست
اگر كه قُّبه‎ي خضرا به گنبدت گفتند

تمام آل عبا كُلّنا محمّد بود
تو عين نوري و در رفت و آمدت گفتند

اگر چه يك نفري، جمع چهارده نفري
تو را محمّد و آل محمّدت گفتند

شب ولادتت اي يار مي‎كنم خيرات
نثار مَقدم خير تو چهارده صلوات

براي خُلق تو بايد كُنند تحسينت
نشد مشاهده شصت و سه سال نفرينت

از آن طرف تو اگر نور آخرين هستي
نوشته‎اند از اين سو تو را نخستينت

هزار و سيصد و هشتاد و چندمين سال است
شديم كوچه نشينت، شديم مسكينت

شديم ريزه خور سفره‎هاي سيّدي‎ات
گداي سُفره‎ي هر سال چهارده سينت

تو آمدي كه علي را فقط ببيني و بس
نداده‎اند به جز ديده‎ي خدا بينت

يتيم مكه‎اي اما بزرگ دنيايي
اگر چه خاك نشيني، هميشه بالايي

مرا اويس شدن در هواي تو كافي‎ست
اگر چه باز نديدم، دعاي تو كافي‎ست

همين كه بوي تو را در مدينه حس كردم
لبم رسيد به خاك سراي تو كافي‎ست

چه حاجتي به پسر داري اي بزرگ قريش
همين كه فاطمه داري براي تو كافي‎ست

همين كه اوّل هر صبح پيش زهرايي
براي روشني لحظه‎هاي تو كافي ست

تو آن پيمبر دنباله داري و بعدت
اگر عليِ تو باشد به جاي تو كافي ست

قسم به اشهد ان لااله الا الله
تو آمدي كه بگويي علي ولي‎الله

تو آمدي و ترحّم شدند دخترها
چقدر صاحب دختر شدند مادرها

تو آمدي و رعيّت شكوه عبد گرفت
بدين طريق چه آقا شدند نوكرها

خداي خوب به جاي خداي چوب نشست
و با اذان تو بالا گرفت باورها

بگو: مدينه‎ي علمي، علي در آن است
بگو: كه واجب عيني‎ست حرمت درها

بريز شيره پيغمبري به كام حسين
كه از حسين بيايد علي‎اكبرها

زمان گذشت زمان ظهور ديگر شد
حسين مني انا من حسين اكبر شد

هزار حضرت مريم كنيز مادر توست
تو را بس است همين كه بتول، دختر توست

به دختران فلان و فلان نيازي نيست
اگر خديجه والا مقام همسر توست

علي و فاطمه دو رحمت خداوندي
براي عالم دنيا و صبح محشر توست

به يك عروج تو جبريل از نفس افتاد
خبر نداشت كه اين تازه اوج يك پَر توست

به عرش رفتي و ماندي در آن تقّرب محض
خدا برابر تو يا علي برابر توست

تو با علي جريان ساز شيعه‎ايد، اما
شناسنامه‎ي شيعه به نام جعفر توست

هميشه شكر چنين نعمتي روي لب ماست
كه جعفر بن محمد رئيس مذهب ماست

***********
شاعر: علي اكبر لطيفيان

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش