سوخت از زهر ز پا تا سر من اي پسرم

سوخت از زهر ز پا تا سر من اي پسرم

[ حاج محمدرضا طاهری ]
سوخت از زهر ز پا تا سر من اي پسرم 
مانده بر راه تو چشم تَر من اي ‎پسرم 

آخرين لحظه‎ ي ديدار رسيده است بيا 
مي‎دهد بوي سفر بستر من اي‎ پسرم 

با لب تشنه و با اين جگر پاره شده 
نام تو زمزمه‎ي آخر من اي ‎پسرم 

همه‎ي هستي من سوخته در غربت و غم 
بنشين بر سر خاكستر من اي ‎پسرم 

حُجره‎ي بسته‎ي من چون قفس تنگ شده 
در قفس ريخته بال و پر من اي‎ پسرم 

جان به لب دارم و از درد كِشم پا به زمين 
اي قرار دل من دلبر من اي ‎پسرم 

همه ي غصه ي من غربت تنهايي توست 
اين چنين گريه نكن در بر من اي پسرم 

با قد خم شده خويش مرا مي خواند 
از جنان مادر غم پرور من اي پسرم 

**********

نظرات