بيا كه آتشِ دل خانه از بنا سوزاند بيا كه چشم مرا سيل گريهها سوزاند هنوز پيرُهنِ مشكيات عوض نشده كه داغ هاي پدر آمد و تو را سوزاند تو را كنار خودش خواند و گفت ميسوزم بيا كه زهر مرا بيتو بي صدا سوزاند نفس نمانده كه آتش كشيده بر جگرم جگر نمانده كه با هر نفس مرا سوزاند بگير بر سر دامانِ خود سرم را باز كه ذره ذره مرا ياد كربلا سوزاند *********