پر شكسته به بالا نميرسد هرگز
1713
8
- ذاکر: میثم مطیعی
- سبک: شعر مدح
- موضوع: امام حسن عسکری (ع)
- سال: 1395
پَر ِشكسته به بالا نميرسد هرگز
تلاش ميكند امّا نميرسد هرگز
كبوتري كه هوايي نشد در اين وادي
به آسمان تمنا نميرسد هرگز
اگر اجازه نيايد كه تا ابد مجنون
به سوي خانه ليلا نميرسد هرگز
چُنان مقام به عشّاق مي دهد الله
به فكر مردم دنيا نمي رسد هرگز
مقام سلطنت و پادشاهي عالم
به پاي رَعيتي ما نميرسد هرگز
و بي ولاي تو و خانوادهات آقا
كسي به عالم معنا نميرسد هرگز
بدون گوشهي چشم تو شيعه در محشر
به خاك بوسيه زهرا نميرسد هرگز
مسيح آل محمد، مسيح زهرايي
به گَرد پاي تو عيسي نمي رسد هرگز
پَرم به شوق هواي تو وا شده آقا
كبوتر تو به سويت رها شده آقا
زمان مستي ما انتها ندارد كه
مريض عشق تو بودن دوا ندارد كه
بهشت من تويي آقا بهشت را چه كنم؟
بهشت بي گلِ رويت صفا ندارد كه
فداي بنده نوازي و مهرباني تو
سراي لطف تو شاه و گدا ندارد كه
كجاست حاتم طاعي ببيند اينجا را
كسي شبيه تو دست عطا ندارد كه
سراي توست پذيراي آرزومندان
كسي به قدر تو حاجت روا ندارد كه
تويي كه آينه ي حَي ذوالمِنن خواندند
عزيز قلب رضايي تو را حسن خواندند
امام عسكري آقا امير مولانا
دو دست خالي مارا بگير مولانا
گداي نيمه شب بين اين گُذر هستم
بيا و بگير دست از فقير مولانا
نگاه روشن خود را ز ما دريغ مكن
منم به دام نگاهت اسير مولانا
به نفس سَركِش و طغيانگرم نگاهي كن
دعا نما كه شوم سر به زير مولانا
بگو به ما: وسط بِركة السِباع چه شد
كه بوسه زد به قدوم تو شير مولانا
بصيرتي بده آقا كه راه كج نروم
تويي تو آينهي يا بصير مولانا
به كوريه همهي دشمنان خداي كريم
نوشته نام تو را از غدير مولانا
تويي كه چشمه ي ناب معارفي آقا
كمال سير و سلوك هر عارفي آقا
هر آنچه ناز فروشي تو مشتري هستم
ميان صحن تو دنبال نوكري هستم
هزار مرتبه مديون ربناي توام
اگر كه شيعهي مجنون حيدري هستم
چه مِنتي به سر من نهاده دست شما
كه سر سپرده ي فرمان رهبري هستم
به روز حشر كِشم نعرههاي مستانه
كه من غلام غلامان عسكري هستم
مُجير آل رسولي مدد اباالمهدي
فروغ چشم بتولي مدد اباالمهدي
بيا دوباره كَرم كن به اين گداي خودت
پَرم بده گُل زهرا تو در هواي خودت
خدا كند كه شبي هم مِس وجود مرا
طلا كني تو به اعجاز كيمياي خودت
نشستهام بنويسي مرا مُسلمانت
كه آشنا كنيام باز با خداي خودت
خدا كند بگذاري تو دستهاي مرا
به دستهاي گُل غايب از سراي خودت
چه ميشود كه زمان ظهور فرزندت
فدا كني تو مرا پاي بچه هاي خودت
تمام حاجتم اين است يوسف هادي
مرا خودت برساني به سامراي خودت
گداي سامره هستم دو دست من خالي است
گدايي سر كوي شما عجب حالي است
عطش ميان حرم رود نيل مي گردد
سِرشك ديدهي ما سلسبيل مي گردد
كسي كه زائر قبر غريبتان باشد
ميان آتش غمها خليل مي گردد
ندارد هيچ تعجب كه در كنار شما
كبوتر حرمت جبرئيل مي گردد
به حج نرفته اي امّا طواف درگاهت
هزار حج خدا بي بديل مي گردد
به حلقههاي ضريحي كه نيست در حرمت
دل شكسته زائر دخيل مي گردد
دوباره پاي برهنه به جاده ميآييم
به سوي صحن و سرايت پياده ميآييم
شاعر: محمد جواد پرچمي
**********
تلاش ميكند امّا نميرسد هرگز
كبوتري كه هوايي نشد در اين وادي
به آسمان تمنا نميرسد هرگز
اگر اجازه نيايد كه تا ابد مجنون
به سوي خانه ليلا نميرسد هرگز
چُنان مقام به عشّاق مي دهد الله
به فكر مردم دنيا نمي رسد هرگز
مقام سلطنت و پادشاهي عالم
به پاي رَعيتي ما نميرسد هرگز
و بي ولاي تو و خانوادهات آقا
كسي به عالم معنا نميرسد هرگز
بدون گوشهي چشم تو شيعه در محشر
به خاك بوسيه زهرا نميرسد هرگز
مسيح آل محمد، مسيح زهرايي
به گَرد پاي تو عيسي نمي رسد هرگز
پَرم به شوق هواي تو وا شده آقا
كبوتر تو به سويت رها شده آقا
زمان مستي ما انتها ندارد كه
مريض عشق تو بودن دوا ندارد كه
بهشت من تويي آقا بهشت را چه كنم؟
بهشت بي گلِ رويت صفا ندارد كه
فداي بنده نوازي و مهرباني تو
سراي لطف تو شاه و گدا ندارد كه
كجاست حاتم طاعي ببيند اينجا را
كسي شبيه تو دست عطا ندارد كه
سراي توست پذيراي آرزومندان
كسي به قدر تو حاجت روا ندارد كه
تويي كه آينه ي حَي ذوالمِنن خواندند
عزيز قلب رضايي تو را حسن خواندند
امام عسكري آقا امير مولانا
دو دست خالي مارا بگير مولانا
گداي نيمه شب بين اين گُذر هستم
بيا و بگير دست از فقير مولانا
نگاه روشن خود را ز ما دريغ مكن
منم به دام نگاهت اسير مولانا
به نفس سَركِش و طغيانگرم نگاهي كن
دعا نما كه شوم سر به زير مولانا
بگو به ما: وسط بِركة السِباع چه شد
كه بوسه زد به قدوم تو شير مولانا
بصيرتي بده آقا كه راه كج نروم
تويي تو آينهي يا بصير مولانا
به كوريه همهي دشمنان خداي كريم
نوشته نام تو را از غدير مولانا
تويي كه چشمه ي ناب معارفي آقا
كمال سير و سلوك هر عارفي آقا
هر آنچه ناز فروشي تو مشتري هستم
ميان صحن تو دنبال نوكري هستم
هزار مرتبه مديون ربناي توام
اگر كه شيعهي مجنون حيدري هستم
چه مِنتي به سر من نهاده دست شما
كه سر سپرده ي فرمان رهبري هستم
به روز حشر كِشم نعرههاي مستانه
كه من غلام غلامان عسكري هستم
مُجير آل رسولي مدد اباالمهدي
فروغ چشم بتولي مدد اباالمهدي
بيا دوباره كَرم كن به اين گداي خودت
پَرم بده گُل زهرا تو در هواي خودت
خدا كند كه شبي هم مِس وجود مرا
طلا كني تو به اعجاز كيمياي خودت
نشستهام بنويسي مرا مُسلمانت
كه آشنا كنيام باز با خداي خودت
خدا كند بگذاري تو دستهاي مرا
به دستهاي گُل غايب از سراي خودت
چه ميشود كه زمان ظهور فرزندت
فدا كني تو مرا پاي بچه هاي خودت
تمام حاجتم اين است يوسف هادي
مرا خودت برساني به سامراي خودت
گداي سامره هستم دو دست من خالي است
گدايي سر كوي شما عجب حالي است
عطش ميان حرم رود نيل مي گردد
سِرشك ديدهي ما سلسبيل مي گردد
كسي كه زائر قبر غريبتان باشد
ميان آتش غمها خليل مي گردد
ندارد هيچ تعجب كه در كنار شما
كبوتر حرمت جبرئيل مي گردد
به حج نرفته اي امّا طواف درگاهت
هزار حج خدا بي بديل مي گردد
به حلقههاي ضريحي كه نيست در حرمت
دل شكسته زائر دخيل مي گردد
دوباره پاي برهنه به جاده ميآييم
به سوي صحن و سرايت پياده ميآييم
شاعر: محمد جواد پرچمي
**********
نظرات
نظری وجود ندارد !