میثم مطیعی

پر شكسته به بالا نميرسد هرگز

1713
8
پَر ِشكسته به بالا نمي‎رسد هرگز
تلاش ميكند امّا نمي‎رسد هرگز

كبوتري كه هوايي نشد در اين وادي
به آسمان تمنا نمي‎رسد هرگز

اگر اجازه نيايد كه تا ابد مجنون
به سوي خانه ليلا نمي‎رسد هرگز

چُنان مقام به عشّاق مي دهد الله
به فكر مردم دنيا نمي رسد هرگز

مقام سلطنت و پادشاهي عالم
به پاي رَعيتي ما نمي‎رسد هرگز

و بي ولاي تو و خانواده‎ات آقا
كسي به عالم معنا نمي‎رسد هرگز

بدون گوشه‎ي چشم تو شيعه در محشر
به خاك بوسيه زهرا نمي‎رسد هرگز

مسيح آل محمد، مسيح زهرايي
به گَرد پاي تو عيسي نمي رسد هرگز

پَرم به شوق هواي تو وا شده آقا
كبوتر تو به سويت رها شده آقا

زمان مستي ما انتها ندارد كه
مريض عشق تو بودن دوا ندارد كه

بهشت من تويي آقا بهشت را چه كنم؟
بهشت بي گلِ رويت صفا ندارد كه

فداي بنده نوازي و مهرباني تو
سراي لطف تو شاه و گدا ندارد كه

كجاست حاتم طاعي ببيند اينجا را
كسي شبيه تو دست عطا ندارد كه

سراي توست پذيراي آرزومندان
كسي به قدر تو حاجت روا ندارد كه

تويي كه آينه ي حَي ذوالمِنن خواندند
عزيز قلب رضايي تو را حسن خواندند

امام عسكري آقا امير مولانا
دو دست خالي مارا بگير مولانا

گداي نيمه شب بين اين گُذر هستم
بيا و بگير دست از فقير مولانا

نگاه روشن خود را ز ما دريغ مكن
منم به دام نگاهت اسير مولانا

به نفس سَركِش و طغيانگرم نگاهي كن
دعا نما كه شوم سر به زير مولانا

بگو به ما: وسط بِركة السِباع چه ‎شد
كه بوسه زد به قدوم تو شير مولانا

بصيرتي بده آقا كه راه كج نروم
تويي تو آينه‎ي يا بصير مولانا

به كوريه همه‎ي دشمنان خداي كريم
نوشته نام تو را از غدير مولانا

تويي كه چشمه ي ناب معارفي آقا
كمال سير و سلوك هر عارفي آقا

هر آنچه ناز فروشي تو مشتري هستم
ميان صحن تو دنبال نوكري هستم

هزار مرتبه مديون ربناي توام
اگر كه شيعه‎ي مجنون حيدري هستم

چه مِنتي به سر من نهاده دست شما
كه سر سپرده ي فرمان رهبري هستم

به روز حشر كِشم نعره‎هاي مستانه
كه من غلام غلامان عسكري هستم

مُجير آل رسولي مدد اباالمهدي
فروغ چشم بتولي مدد اباالمهدي

بيا دوباره كَرم كن به اين گداي خودت
پَرم بده گُل زهرا تو در هواي خودت

خدا كند كه شبي هم مِس وجود مرا
طلا كني تو به اعجاز كيمياي خودت

نشسته‏ام بنويسي مرا مُسلمانت
كه آشنا كني‎ام باز با خداي خودت

خدا كند بگذاري تو دستهاي مرا
به دستهاي گُل غايب از سراي خودت

چه ميشود كه زمان ظهور فرزندت
فدا كني تو مرا پاي بچه هاي خودت

تمام حاجتم اين است يوسف هادي
مرا خودت برساني به سامراي خودت

گداي سامره هستم دو دست من خالي است
گدايي سر كوي شما عجب حالي است

عطش ميان حرم رود نيل مي گردد
سِرشك ديده‎ي ما سلسبيل مي گردد

كسي كه زائر قبر غريبتان باشد
ميان آتش غم‎ها خليل مي گردد

ندارد هيچ تعجب كه در كنار شما
كبوتر حرمت جبرئيل مي گردد

به حج نرفته اي امّا طواف درگاهت
هزار حج خدا بي بديل مي گردد

به حلقه‎هاي ضريحي كه نيست در حرمت
دل شكسته زائر دخيل مي گردد

دوباره پاي برهنه به جاده مي‎آييم
به سوي صحن و سرايت پياده مي‎آييم

شاعر: محمد جواد پرچمي
**********

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش