حسین طاهری

سر پناه زمينيان زينب

2158
15
سر پناهِ زمينيان زينب
مادرِ هفت آسمان زينب

قبله‌گاهِ فرشته‌هاي خدا
شمع جان‌هايِ نيمه جان زينب

شهر را تا به او نشان دادند
بر تني بي رَمق توان دادند

جانِ تازه به كاروان دادند
كار را دستِ روضه خوان دادند

عاقبت شهرِ مادرش را ديد
كوچه و خانه و درش را ديد

همسري خيره شد به همسرِ خود
او كه نشناخت همسرش را ديد

با بشير آمدند استقبال
چشم‌ها بينِ كاروان مي‌گشت

مادري بويِ فاطمه مي‌داد
بينشان بود و بينشان مي‌گشت

كرده پنهان زِ چشم‌هاي همه
زخم‌هاي لبالبِ خود را

گرچه ام البنين كنارش بود
باز نشناخت زينبِ خود را

گفت خانم كجاست دخترِ من
بينِ جمعِ شما نمي‌بينم

گفت مادر، من و تو مثلِ هميم
كه از اينجا تو را نمي بينم

دستِ لرزانِ خويش را وا كرد
چند تا گوشواره آورده

بويِ عباس مي‌دهد بي بي
با خودش مشكِ پاره آورده

پيرِ زن دستِ خويش بالا بُرد
به رويِ زينبش كشيد افتاد

زخم‌ها را يكي يكي حس كرد
تا به پيشانيش رسيد افتاد

با يتيمان رسيده‌اي امّا
قدرِ يك عمر خستگي داري

چه شده چادرت چنين وضع است
چند جايِ شكستگي داري

زود پرسيد از علي اصغر
گفت زينب زبان كه وا كرده

گفت مادر نديديش ديدم
كه سه دندان علي در آورده

دستِ ام البنين نبود امّا
جگرش تير مي‌كشد خانم

روضه‌هاي رباب علي را كه شنيد
كمرش تير مي‌كشد خانم

اينقدر ناقه‌ها چقدر خالي است
بچه‌ها را چرا نياوردي

خنده‌اي از رقيه پيدا نيست
دخترانِ مرا نياوردي ؟

از غمِ تازيانه مي‌پرسي
از من و نازدانه مي‌پرسي

حالِ عباس را نمي‌پرسي
از پسرها چرا نمي‌پرسي

تا كه اينجا رسيد ناله كشيد
گفت زينب، حسين پس چه شده

اشک از چَشمِ دخترش كه چكيد
گفت زينب، حسين پس چه شده

زينبش گفت خاطرات مرا
آه، تكرار مي‌كني مادر

چه بگويم چه آمده به سرم
باز اصرار مي‌كني مادر

دست بگذار بر دلم مادر
تيري آمد به سينه‌اش جا كرد

راهِ بيرون كشيدنش كه نبود
واي از پشت راهِ خود وا كرد

عرقي كرده بود پيشانيش
سنگي آمد، درست آنجا خورد

حرفي از آب را نزد امّا
به لبِ چاك خورده‌اش پا خورد

مادرم بود و قاتلش هم بود
عرقش مي‌چكيد در گودال

قاتلش مي‌نشست بر سينه
مادرم مي‌دويد در گودال

شاعر: ناشناس
***

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش