صبر گل واژه نابی است که زینب دارد
2061
12
- ذاکر: محمدرضا بذری
- سبک: شعر اول
- موضوع: اربعین
- سال: 1395
صبر گل واژه نابی است که زینب دارد
عشق عنوان کتابی است که زینب دارد
شبنم صبح به رقص آمد و بر یاس نوشت
اشگ از جنس گلابی است که زینب دارد
در زمین ظرفیت جلوۀ او پیدا نیست
آسمان وسعت قابی است که زینب دارد
اسکتوا گفتن لبهای ترک خورده بس است
شام تسخیر خطابی است که زینب دارد
وتر مدیون قنوتی است که در زنجیر است
ستر مدیون حجابی است که زینب دارد
سرفرازیم اگر وقت مکافات عمل
همه از لطف حسابی است که زینب دارد
***
وجد با شوق به پابوس قلم آمده است
مثنوی از پی بیت الغزلم آمده است
قبله میخواست که این قبله نما بشناسد
مثنوی خواست که این عاطفه را بشناسد
کیست این عاطفۀ دهر پرستار امام
خلوت سینۀ او محرم اسرار امام
کیست این معرفت لایتناهی زینب
شاهباز حرم ستر الهی زینب
تا به رگهای زمین خون زمان جاری بود
این عقیله نفسش گرم فداکاری بود
باورش سخت که در معرکه بی یاور شد
یک بغل غصه هم آغوش همین خواهر شد
روی تل رفته بپرسید چه ها میبیند
این سر کیست که از سینه جدا میبیند
اول خونجگری بود که مادر را دید
به سراشیبی گودال برادر را دید
دشت هر گوشه معمای به هم ریخته داشت
منظری شکل هجاهای به هم ریخته داشت
دشت از اهل حرم موی پریشان میخواست
وسط هلهلهها پاره گریبان میخواست
زینبی ماند و سر بی سر و سامانیها
کودکان حرم و دست به دامانیها
زینب است و سر زلفی که رها در باد است
خیمه در خیمه سکوتی که پر از فریاد است
آتشی داشت از این غائلهها پا میشد
بی برادر سفری داشت مهیا میشد
بی برادر سفری داشت اسارت را دید
آفتاب حرم الله جسارت را دید
کوفه از دختر صدیقه حیا کرد نکرد
شام با غربت این قافله تا کرد نکرد
خیزران حرمت آن کام نگه داشت نداشت
طفل شش ماهه بپرسید گنه داشت نداشت
زین سفر ظهر عطش ظهر محن خاطره ماند
ظهر هفتاد و دو بی غسل و کفن خاطره ماند
باورش سخت که در معرکه بی یاور شد
یک بغل غصه هم آغوش همین خواهر شد
شاعر: توحید شالچیان ناظر
***
عشق عنوان کتابی است که زینب دارد
شبنم صبح به رقص آمد و بر یاس نوشت
اشگ از جنس گلابی است که زینب دارد
در زمین ظرفیت جلوۀ او پیدا نیست
آسمان وسعت قابی است که زینب دارد
اسکتوا گفتن لبهای ترک خورده بس است
شام تسخیر خطابی است که زینب دارد
وتر مدیون قنوتی است که در زنجیر است
ستر مدیون حجابی است که زینب دارد
سرفرازیم اگر وقت مکافات عمل
همه از لطف حسابی است که زینب دارد
***
وجد با شوق به پابوس قلم آمده است
مثنوی از پی بیت الغزلم آمده است
قبله میخواست که این قبله نما بشناسد
مثنوی خواست که این عاطفه را بشناسد
کیست این عاطفۀ دهر پرستار امام
خلوت سینۀ او محرم اسرار امام
کیست این معرفت لایتناهی زینب
شاهباز حرم ستر الهی زینب
تا به رگهای زمین خون زمان جاری بود
این عقیله نفسش گرم فداکاری بود
باورش سخت که در معرکه بی یاور شد
یک بغل غصه هم آغوش همین خواهر شد
روی تل رفته بپرسید چه ها میبیند
این سر کیست که از سینه جدا میبیند
اول خونجگری بود که مادر را دید
به سراشیبی گودال برادر را دید
دشت هر گوشه معمای به هم ریخته داشت
منظری شکل هجاهای به هم ریخته داشت
دشت از اهل حرم موی پریشان میخواست
وسط هلهلهها پاره گریبان میخواست
زینبی ماند و سر بی سر و سامانیها
کودکان حرم و دست به دامانیها
زینب است و سر زلفی که رها در باد است
خیمه در خیمه سکوتی که پر از فریاد است
آتشی داشت از این غائلهها پا میشد
بی برادر سفری داشت مهیا میشد
بی برادر سفری داشت اسارت را دید
آفتاب حرم الله جسارت را دید
کوفه از دختر صدیقه حیا کرد نکرد
شام با غربت این قافله تا کرد نکرد
خیزران حرمت آن کام نگه داشت نداشت
طفل شش ماهه بپرسید گنه داشت نداشت
زین سفر ظهر عطش ظهر محن خاطره ماند
ظهر هفتاد و دو بی غسل و کفن خاطره ماند
باورش سخت که در معرکه بی یاور شد
یک بغل غصه هم آغوش همین خواهر شد
شاعر: توحید شالچیان ناظر
***
نظرات
نظری وجود ندارد !