باز از بادۀ گلگون مُحرم مستم
128
0
- ذاکر: حاج سعید حدادیان
- سبک: شعر روضه
- موضوع: عبدالله بن الحسن (ع)
- مناسبت: شب اول محرم
- سال: 1395
باز از بادۀ گلگون مُحرم مستم
باز هستی من دلشده رفت از دستم
باز با سلسلۀ اشک به حق پیوستم
باز با چشم پر از خون تو پیمان بستم
نرود تا به ابد کربوبلا از یادم
چه کنم حرفِ دگر یاد نداد استادم
کربلا آینه در آینه لیلا پیداست
در کفِ دستِ علمدار تو دریا پیداست
پرده در پرده همه عالم بالا پیداست
بین گودال، گُلِ عرشِ معلّی پیداست
مستم از باده و پیمانه بین الحرمین
مستِ اجلالِ ابالفضلم و اکرامِ حسین
مدتی رفت و نیامد گُل لا حُولَ وَ لا
ذوالجناح آمد و شد آتش دیگر برپا
آسمانها و زمین سوخت از این طُرفه ندا
که بگو هَل سُقِیَ اَم قُتِلَ عَطشانا
حرمی سوخته دل، سوخته جان، سوخته بال
پر کشیدند همه سینه زنان تا گودال
آسمان در هیجان از غضبِ زینب بود
لرزه بر عرشِ حق از تاب و تبِ زینب بود
نام زیبای برادر به لب زینب بود
نام او ذکر همه روز و شب زینب بود
تا شود عازم دیدار برادر به ادب
بود یک شاخه گلِ یاس به دست زینب
آنکه دارد نفسش عطرِ مسیحا این است
جویباری که شده وصل به دریا این است
مست و مجنون شده اکبرِ لیلا این است
آنکه دل میبرد از زینب کبری این است
جانِ شیرینِ حسن باشد و جانانِ حسین
این ذبیحِ حسنین است به دامانِ حسین
قره العین همه آل عبا عَبدالله
علَمِ آخر اَعلامِ هُدی عَبدالله
آخرین کشتۀ میدان بلا عبدالله
آنکه شد حُسن خِتامِ شهدا عبدالله
نورِ چشمان یلِ صف شکنِ صِفین است
آنکه دل میبرد از عالم بالا این است
***
باز هستی من دلشده رفت از دستم
باز با سلسلۀ اشک به حق پیوستم
باز با چشم پر از خون تو پیمان بستم
نرود تا به ابد کربوبلا از یادم
چه کنم حرفِ دگر یاد نداد استادم
کربلا آینه در آینه لیلا پیداست
در کفِ دستِ علمدار تو دریا پیداست
پرده در پرده همه عالم بالا پیداست
بین گودال، گُلِ عرشِ معلّی پیداست
مستم از باده و پیمانه بین الحرمین
مستِ اجلالِ ابالفضلم و اکرامِ حسین
مدتی رفت و نیامد گُل لا حُولَ وَ لا
ذوالجناح آمد و شد آتش دیگر برپا
آسمانها و زمین سوخت از این طُرفه ندا
که بگو هَل سُقِیَ اَم قُتِلَ عَطشانا
حرمی سوخته دل، سوخته جان، سوخته بال
پر کشیدند همه سینه زنان تا گودال
آسمان در هیجان از غضبِ زینب بود
لرزه بر عرشِ حق از تاب و تبِ زینب بود
نام زیبای برادر به لب زینب بود
نام او ذکر همه روز و شب زینب بود
تا شود عازم دیدار برادر به ادب
بود یک شاخه گلِ یاس به دست زینب
آنکه دارد نفسش عطرِ مسیحا این است
جویباری که شده وصل به دریا این است
مست و مجنون شده اکبرِ لیلا این است
آنکه دل میبرد از زینب کبری این است
جانِ شیرینِ حسن باشد و جانانِ حسین
این ذبیحِ حسنین است به دامانِ حسین
قره العین همه آل عبا عَبدالله
علَمِ آخر اَعلامِ هُدی عَبدالله
آخرین کشتۀ میدان بلا عبدالله
آنکه شد حُسن خِتامِ شهدا عبدالله
نورِ چشمان یلِ صف شکنِ صِفین است
آنکه دل میبرد از عالم بالا این است
***
نظرات
نظری وجود ندارد !