سیدرضا نریمانی

باد وقتی که برآن حلقه گیسو افتاد

1292
3
باد وقتی که برآن حلقه گیسو افتاد
دید درقلب حرم باز هیاهو افتاد

سیزده باز زمین بوسه زده پایش را
بسته بر بازوی خود هدیه ی بابایش را

بنویسید که خورشید نقابش شده ست
باز، زانوی ابالفضل رکابش شده است

به جزاین پیرهنش نیست، نیازی هم نیست
زره ای قدّ تنش نیست، نیازی هم نیست

بگذارید رود حوصله اش سر رفته
چه نیازی به زره داشت به حیدر رفته

آنکه مانندِ علمدار جگر دارد، اوست
آنکه شمشیرِ حسن را به کمر دارد، اوست

رخصتی تا دهدش،سمت عمو می آید
چقدر بیرق عباس به او می آید

دل میدان زده و هیچ هماورد نبود
پیش او در دل این معرکه یک مَرد نبود

رجزی خواند بدانند بلاغت دارد
شیر بر طرز کمین کردنش عادت دارد

شد جمل، بال همه ریخت، حسن را دیدند
یال وکوپال همه ریخت، حسن را دیدند

اَزرَقِ شامی اگر چار پسرآورده
چه خیالیست علی تیغ دوسر آورده

چون علی بین اُحد مانده ولی چیزی نیست
چارصد یل اگر آید، به علی چیزی نیست

اَزرَق این ضربه شمشیر بخور چشمت کور
خاک از نعره یک شیر بخور چشمت کور

پنج تن آمده بودند که پرها را زد
نیت پنج تن او کرده و سرها را زد

تا که هر ضربه او زیر گلو می پیچید
زودتر از همه تکبیر عمو می پیچید

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش