میثم مطیعی

حرمتش را، خیمه‌اش را، لشکرش را، بگذریم

1744
23
"حرمتش را، خیمه‌اش را، لشکرش را، بگذریم
کینۀ شمشیر زن‌ها اکبرش را، بگذریم

قاسمش را ضربه‌ها هم قامت عباس کرد
تیرِ بی‌رحمی گلوی اصغرش را، بگذریم

گوشۀ گودال بود و سایه‌ای نزدیک شد
روبرویش ایستاد و خنجرش را، بگذریم

عرش می‌لرزید حتی اعتنایی هم نکرد
گر چه از هر سو صدای مادرش را، بگذریم

چشمشان پیراهن صد پارۀ او را گرفت
چشم مردی هم گرفت انگشترش را، بگذریم

تا بیامیزند با هم استخوان و خون و خاک
اسب‌ها را تاختند و پیکرش را، بگذریم

باز آتش کار خود را کرد و صحرا تار شد
ناله‌های دخترانش خواهرش را، بگذریم

کاروان آمادۀ فریاد بود و ناگهان
روبروی محمل خواهر سرش را، بگذریم

بگذریم از کوفه و از شام، اما آنچه شد
می‌سپارم دست قلبم باورش را، بگذریم

عاقبت کنج خرابه، نیمه شب، دختر که دید
چشم و ابروی پر از خاکسترش را، بگذریم

شاعرت انگشت‌هایش داغ شد، از تو نوشت
این غزل باروت بود و دفترش را، بگذریم

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش