حاج محمود کریمی

از لابه‌لای زلف ‌هایش ماه می ‌ریزد

1515
3
از لابه‌لای زلف ‌هایش ماه می ‌ریزد
از گوشۀ لب‌هایِ حسرش، آه می‌ریزد

در امتدادِ سیرِ او، الماسِ نورانی
از زیرِ نعلینش میانِ راه می‌ریزد

نازِ نگاهش گر به کوهستان شود نازل
از پای می‌افتد، شبیه کاه می‌ریزد

آن نازنین، شه زادۀ عالم، علی اکبر
کز آستینِ نوکرانش شاه می‌ریزد

یعقوب اگر بیند جمالش، با دو دستِ خود
یوسف نه، عالم را به قعرِ چاه می‌ریزد

سیمرغِ دور از وهمِ این عالم، علی اکبر
عطرِ محرم‌هایِ هر سالَم، علی اکبر

جان است و جانِ عالم و آدم به قربانش
ابرِ کرامت می‌رود هر جا به فرمانش

از پیش از آنکه سبز گردد پشتِ لب‌هایش
سرسبز بوده خانه‌اش از خوانِ احسانش

اوّل خدا، دوّم حسن، سوّم علی اکبر
او سفره‌دارِ شهر شد بعد از عمو جانش

قبل از اذانِ دلربایش شهر ساکت بود
گوشِ مدینه بود و نجوایِ قرآنش

با پرسشِ آیا به حق ما کشته می‌گردیم
دارد گواهی می‌دهد از عمقِ ایمانش

فرمود: من فردا به پایِ یار می‌میرم
از شوق مردن، پایِ تو صد بار می‌میرم

لیلیِ لیلا برده از لیلا، تحمل را
رویِ ملیحش شور داده هر تغزل را

بوسید رویِ عمّه و از خیمه بیرون زد
طاقت نمی‌آورد بیش از این تحمل را

عالم ندیده شیر بر پشتِ عقاب آید
دیده‌است قبلا در رکابِ شیر، دُلدُل را

تکرار شد کرار و شیر از بیشه بیرون زد
اثبات کرد از نازِ شست خود، تسلسل را

دریایِ لشگر دید اقیانوس راهی شد
با یک رجز انداخت در میدان، تقلقُل را

عبّاس رزمش را چه شور انگیر می‌بیند
از اینکه اکبر دشمنش را ریز می‌بیند

می‌بیند عبّاسِ علی، صفّین دیگر را
در اکبرش خود را و در ارباب، حیدر را

زینب کنار خیمه با دلشوره می‌گوید
عمّه بگردد ای قد و بالایِ اکبر را

تیغ و علی با هم شبیه ذوالفقاری بود
که می‌درید از هم چونان کرباس، لشگر را

از پیشِ رویش، گندمِ ری را درو می‌کرد
وز پشتِ سر می‌ریخت از سردارهاِ سر را

در خدمتِ شمشیرِ اکبر بود عزرائیل
بی صور اسرافیلِ بر پا کرد، محشر را

از سنگ باران ناگهان، میدان تلاطم شد
اکبر میانِ گرد و خاک از دیده‌ها گم شد

از تشنگی کم‌کم زِ کار افتاد بازویش
چشمش سیاهی رفت و از تن رفت نیرویش

خورشید هم گُم کرد خورشیدِ جمالش را
پوشاند خونِ فرقِ خورشیدِ علی، رویش

با اهل کوفه، مسجدِ کوفه مجسم شد
از خون، رد شد تیغ و آمد تا به ابرویش

فریادِ یا أمّاه آمد از دلِ میدان
آن لحظه‌ای که رفت نیزه بینِ پهلویش

افتاد رویِ خاک و در دم ارباً اربا شد
بابا به بالینش رسید، امّا به زانویش

عبّاس دشمن را زِ دورادور پس می‌زد
ارباب بر جسمِ علی اکبر نفس می‌زد

***

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش