صد دانه یاقوت دسته به دسته
1828
13
- ذاکر: حاج محمود کریمی
- سبک: زمزمه
- موضوع: حضرت رقیه (س)
- مناسبت: شب اول محرم
- سال: 1395
صد دانه یاقوت دسته به دسته
بر رویِ دست و پایم نشسته
صد داغ دیده، دسته به دسته
کُنجِ خرابه یک جا نشسته
خلخال دارم بر ساقِ پایم
یاقوت ریزد از دستهایم
از پای تا سر یاقوت دارم
میریزم آن را در پایِ یارم
در دستِ مردیست یک گوشواره
یاقوت بر آن از گوشِ پاره
یاقوت جاریست از چشمهایم
شد دامنم پر، از اشگهایم
من دستبندِ تازه نبستم
رنگین کمان است بر رویِ دستم
صد سنگ از بام دسته به دسته
بر صورتم خورد، من دست بسته
امروز طفلی خنده به لبهاش
میرفت و دستش در دستِ باباش
چیزی نگفتم، او سنگ برداشت
یاقوتِ سرخی رویِ سرم کاشت
فریاد زد، گفت: من اهلِ شهرم
بابا نداری من با تو قهرم
خوابم گرفته، طاقت ندارم
جایِ گلِ سر، سردرد دارم
آتش بریزند از بام تا کی
تحقیر تا چند، دشنام تا کی
یادم نرفته خونه مدینه
که خواهرم بود بانو سکینه
کوچه به کوچه دشوار رفتیم
بابا ندیدیِ بازار رفتیم
دامانِ مرگم میگیرم امشب
آیی، نیایی، میمیرم امشب
***
***
من که جدم علی به وقتِ نماز
داد انگشتری به اهلِ نیاز
مادرم فاطمه سه لیل و نهار
نانِ افطارِ خویش کرد ایثار
من خود آن گوشواره میدادم
دُر به آن نابکار میدادم
پس بگو تازیانه کم بزنند
دخترم٬ دخترانهام بزنند
بر رویِ دست و پایم نشسته
صد داغ دیده، دسته به دسته
کُنجِ خرابه یک جا نشسته
خلخال دارم بر ساقِ پایم
یاقوت ریزد از دستهایم
از پای تا سر یاقوت دارم
میریزم آن را در پایِ یارم
در دستِ مردیست یک گوشواره
یاقوت بر آن از گوشِ پاره
یاقوت جاریست از چشمهایم
شد دامنم پر، از اشگهایم
من دستبندِ تازه نبستم
رنگین کمان است بر رویِ دستم
صد سنگ از بام دسته به دسته
بر صورتم خورد، من دست بسته
امروز طفلی خنده به لبهاش
میرفت و دستش در دستِ باباش
چیزی نگفتم، او سنگ برداشت
یاقوتِ سرخی رویِ سرم کاشت
فریاد زد، گفت: من اهلِ شهرم
بابا نداری من با تو قهرم
خوابم گرفته، طاقت ندارم
جایِ گلِ سر، سردرد دارم
آتش بریزند از بام تا کی
تحقیر تا چند، دشنام تا کی
یادم نرفته خونه مدینه
که خواهرم بود بانو سکینه
کوچه به کوچه دشوار رفتیم
بابا ندیدیِ بازار رفتیم
دامانِ مرگم میگیرم امشب
آیی، نیایی، میمیرم امشب
***
***
من که جدم علی به وقتِ نماز
داد انگشتری به اهلِ نیاز
مادرم فاطمه سه لیل و نهار
نانِ افطارِ خویش کرد ایثار
من خود آن گوشواره میدادم
دُر به آن نابکار میدادم
پس بگو تازیانه کم بزنند
دخترم٬ دخترانهام بزنند
نظرات
نظری وجود ندارد !