شبنم گل لطیف تره از قطره های بارون
1375
4
- ذاکر: حاج محمود کریمی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: ورود کاروان به کربلا
- مناسبت: شب اول محرم
- سال: 1395
شبنم گل لطیف تره از قطره های بارون
لطیفتر از شبنمِ گل، کوثرِ گریههامون
داغِ چشامون، زخمه صدامون
زندگی بیعشق، مرگه برامون
گل میگیره غبارش و، با قطرههای شبنم
برای شستن گناه، من اشگامو میآرم
طراوت عشق، تگرگِ ماتم
چه حسّی داره ماه محرم
ای خوش به حال اون که سر
گذاشت به پایِ یارش
با دستِ پر خون، دلشو
گذاشت تو کوله بارش
هر کسی عشقه، دار و ندارش
دیدنِ مولاست آخرِ کارش
***
خیلی هوا گرمه، شنا داغه
از آسمون آتیش میباره
اما دلایِ گرمتر، از عشق
پیش خدا گرمیِ بازاره
پیشونیِ ماه از عرق خیسه
از کنج ابرو آب میریزه
مادر با دستاش نمنم بارون
رو پلکِ طفلِ خواب میریزه
پاها که تو رملا فرو میرن
اسبایی که آروم میتازن
این ردّ پاهایی که معلومه
آیندۀ دنیا رو میسازن
باید برقصه با نسیمِ گرم
اون پرچمی که رنگِ آتیشه
پرچم نشونیِ قبیلهست و
یه ماجرایِ داغ در پیشه
همپایِ کشتیِ نجاتِ خلق
مثل یه قایق، کشتیِ نوحه
کشتیِ دلها کشتیِ عشقه
پیشونی کشتی مثه کوهه
پیشونیِ کشتی عمو عبّاس
دریایی از غمها رو میشکافه
تا قافله عبّاس رو داره
دریا چه آرومه، هوا صافه
کشتی به ساحل میرسه امّا
دل تو دلِ بیتابِ خواهر نیست
دستاش شبیه بید میلرزه
هر وقت میبینه برادر نیست
میگفت از وقتی که اینجاییم
افتاده تو خیمه عجب شوری
دلشوره میافته به سر تا پام
وقتی که میبینم ازم دوری
کاشکی همین امروز برگردیم
اونجا که جدّم گفته بود اینجاست
اونجا که تو از اسب میافتی
گلهایِ ما میشه کبود اینجاست
ناقه که زانو زد، علی اکبر
گلبوسه رو دستایِ بانو زد
زینب که پایین اومد از محمل
جایِ رکاب، عبّاس زانو زد
امروز زینب با شکوه اومد
فردا بدونِ همسفر میره
امروز همراهِ حسین اومد
فردا به کوفه با یه سر میره
امروز لبخندِ امیدی رو
رو صورتِ مهتاب میبینه
روزِ دهم، جسمی به رویِ خاک
انگار داره خواب میبینه
میبینه فردا آب ممنوع و
از تن جدا دستایِ سقّا شد
میبینه اکبر با قدِ رعناش
پیشِ نگاهش ارباً ارباً شد
میبینه اصغر آب میخواد و
همراهِ باباش میره تا میدون
میگه رباب: آقا برو، امّا
آبی نبود بچّهام رو برگردون
میبینه تیغِ کند و رو حنجر
میبینه گودال اومده مادر
میبینه که خنجر نمیبره
از پشت با ضربه جدا شد سر
میبینه تو آتیش یکی میگه
که سوخت از پا تا سرم عمّه
میبینه تو آتیش یکی میگه
ای وای عمّه، معجرم، عمّه
ما که مَردیم، خستۀ راهیم
بچهها را پیاده کن عبّاس
بچهها را پیاده کردی بعد
طرفِ آب اراده کن عباس
تا تو مشکِ پر آب میآری
گرمِ بازی شوند اطفالم
دلِ شش ماههام به تو گرم است
تو که هستی چقدر خوشحالم
تا تو هستی سه ساله میخندد
گلِ زیبا به آب شاداب است
طفلکی دخترم نمیداند
خبرِ داغ، قحطی آب است
دست دارد به دستِ اکبر و تو
به گمانش هنوز مهمانیم
طفلکی دخترم نمیداند
من و تو پیششان نمیمانیم
طفلکی دخترم نمیداند
رویِ نی میرود سر تو و من
در غیابِ تو و علی اکبر
چقدر حار میشود دشمن
طفلکی دخترم گمان کرده
پیشواز آمدند این مردم
آه، سیلی که خورد میگوید:
عمه خیلی بدند این مردم
یک شباهت رقیه دارد و تو
وقتِ افتادن از روی مرکب
تو به دستِ بریده میافتی
او به دستانِ بسته، نیمۀ شب
طفلکی دخترم نمیداند
بیش از این میشود چو مادرِ من
روی و مویش شود پر از خاک و
باز میگردد از پیِ سرِ من
مادرم هم به رویِ خاک افتاد
گونههایش ترک ترک شده بود
بر رُخ مادرم، خودم دیدم
نقشِ دیوار و دست حک شده بود
***
لطیفتر از شبنمِ گل، کوثرِ گریههامون
داغِ چشامون، زخمه صدامون
زندگی بیعشق، مرگه برامون
گل میگیره غبارش و، با قطرههای شبنم
برای شستن گناه، من اشگامو میآرم
طراوت عشق، تگرگِ ماتم
چه حسّی داره ماه محرم
ای خوش به حال اون که سر
گذاشت به پایِ یارش
با دستِ پر خون، دلشو
گذاشت تو کوله بارش
هر کسی عشقه، دار و ندارش
دیدنِ مولاست آخرِ کارش
***
خیلی هوا گرمه، شنا داغه
از آسمون آتیش میباره
اما دلایِ گرمتر، از عشق
پیش خدا گرمیِ بازاره
پیشونیِ ماه از عرق خیسه
از کنج ابرو آب میریزه
مادر با دستاش نمنم بارون
رو پلکِ طفلِ خواب میریزه
پاها که تو رملا فرو میرن
اسبایی که آروم میتازن
این ردّ پاهایی که معلومه
آیندۀ دنیا رو میسازن
باید برقصه با نسیمِ گرم
اون پرچمی که رنگِ آتیشه
پرچم نشونیِ قبیلهست و
یه ماجرایِ داغ در پیشه
همپایِ کشتیِ نجاتِ خلق
مثل یه قایق، کشتیِ نوحه
کشتیِ دلها کشتیِ عشقه
پیشونی کشتی مثه کوهه
پیشونیِ کشتی عمو عبّاس
دریایی از غمها رو میشکافه
تا قافله عبّاس رو داره
دریا چه آرومه، هوا صافه
کشتی به ساحل میرسه امّا
دل تو دلِ بیتابِ خواهر نیست
دستاش شبیه بید میلرزه
هر وقت میبینه برادر نیست
میگفت از وقتی که اینجاییم
افتاده تو خیمه عجب شوری
دلشوره میافته به سر تا پام
وقتی که میبینم ازم دوری
کاشکی همین امروز برگردیم
اونجا که جدّم گفته بود اینجاست
اونجا که تو از اسب میافتی
گلهایِ ما میشه کبود اینجاست
ناقه که زانو زد، علی اکبر
گلبوسه رو دستایِ بانو زد
زینب که پایین اومد از محمل
جایِ رکاب، عبّاس زانو زد
امروز زینب با شکوه اومد
فردا بدونِ همسفر میره
امروز همراهِ حسین اومد
فردا به کوفه با یه سر میره
امروز لبخندِ امیدی رو
رو صورتِ مهتاب میبینه
روزِ دهم، جسمی به رویِ خاک
انگار داره خواب میبینه
میبینه فردا آب ممنوع و
از تن جدا دستایِ سقّا شد
میبینه اکبر با قدِ رعناش
پیشِ نگاهش ارباً ارباً شد
میبینه اصغر آب میخواد و
همراهِ باباش میره تا میدون
میگه رباب: آقا برو، امّا
آبی نبود بچّهام رو برگردون
میبینه تیغِ کند و رو حنجر
میبینه گودال اومده مادر
میبینه که خنجر نمیبره
از پشت با ضربه جدا شد سر
میبینه تو آتیش یکی میگه
که سوخت از پا تا سرم عمّه
میبینه تو آتیش یکی میگه
ای وای عمّه، معجرم، عمّه
ما که مَردیم، خستۀ راهیم
بچهها را پیاده کن عبّاس
بچهها را پیاده کردی بعد
طرفِ آب اراده کن عباس
تا تو مشکِ پر آب میآری
گرمِ بازی شوند اطفالم
دلِ شش ماههام به تو گرم است
تو که هستی چقدر خوشحالم
تا تو هستی سه ساله میخندد
گلِ زیبا به آب شاداب است
طفلکی دخترم نمیداند
خبرِ داغ، قحطی آب است
دست دارد به دستِ اکبر و تو
به گمانش هنوز مهمانیم
طفلکی دخترم نمیداند
من و تو پیششان نمیمانیم
طفلکی دخترم نمیداند
رویِ نی میرود سر تو و من
در غیابِ تو و علی اکبر
چقدر حار میشود دشمن
طفلکی دخترم گمان کرده
پیشواز آمدند این مردم
آه، سیلی که خورد میگوید:
عمه خیلی بدند این مردم
یک شباهت رقیه دارد و تو
وقتِ افتادن از روی مرکب
تو به دستِ بریده میافتی
او به دستانِ بسته، نیمۀ شب
طفلکی دخترم نمیداند
بیش از این میشود چو مادرِ من
روی و مویش شود پر از خاک و
باز میگردد از پیِ سرِ من
مادرم هم به رویِ خاک افتاد
گونههایش ترک ترک شده بود
بر رُخ مادرم، خودم دیدم
نقشِ دیوار و دست حک شده بود
***
نظرات
نظری وجود ندارد !