مسلمم سلمان منای حسین
1432
1
- ذاکر: حسن حسینخانی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: مسلم بن عقيل (ع)
- سال: 1395
مسلمم سلمان منای حسین
در رگ من خون بابای حسین
قبلهگاهم قدّ و بالای حسین
ارزشم هیچ است منهای حسین
آی مردم من حسینی مذهبم
دست بوس بچّههای زینبم
هر که عاشق شد فراقش بیشتر
سالکِ حق، اتّفاقش بیشتر
عاشق تو، اشتیاقش بیشتر
میخورد سبک و سیاقش بیشتر
به اُویسی که ندیده عاشق است
مثل او دندانِ مسلم هم شکست
کوفه شهر حیله و نیرنگهاست
رسم اینها رسم بیفرهنگهاست
صورت ما سجده گاه سنگهاست
فاصله گر بین ما فرسنگهاست
عطرِ سیبت به مشامم میرسد
سوی تو پیک سلامم میرسد
عشق تو در قلبِ کوفه جا نشد
بینشان یک مرد هم پیدا نشد
قطره قطره جمعشان دریا نشد
هر چه گشتم در به رویم وا نشد
گم شده در این قلمرو معرفت
ای دریغ از عشق و یک جو معرفت
ای ستونِ پنج تن، بعد از سه روز
این در و آن در زدن بعد از سه روز
خسته شد پاهای من بعد از سه روز
عاقبت یک پیرزن بعد از سه روز
در به روی نائب تو باز کرد
عشق خود را این چنین ابراز کرد
من مگر مُردم، که مثل مرتضی
در بغل زانوی غم داری چرا
کلبهای دارم قدم رنجه نما
مرحبا به غیرت او مرحبا
یک نفر با مسلمت همدرد بود
طوعه زن نه، مَردتر از مَرد بود
خانه پر شد از صدای پشت در
رفت بالاتر دمای پشت در
تا که شد تیره هوای پشت در
یادم آمد ماجرای پشت در
گفتم آن لحظه میان شعلهها
جانِ زهرا، طوعه پشت در نیا
گرچه بین کوچههای غرق دود
صورتم شد ارغوانی و کبود
تیغها روی تنم آمد فرود
در پیام دیگر زن و بچّه نبود
از غمت تب کردهام بی اختیار
یاد زینب کردهام بیاختیار
کوفه از ما بهتران دارد، نیا
خولی و شمر و سنان دارد، نیا
مردمان بد دهان دارد، نیا
حرمله تیر و کمان دارد، نیا
به سپیدیها اشاره میکند
حنجری را پاره پاره میکند
همرهت یک قافله حور و پریست
هر یکی محجوبتر از دیگریست
جان من برگرد، اینجا محشری ست
وعدۀ سوغات اینها روسریست
حرص بیاندازه دارند آه آه
نعلهای تازه دارند آه آه
در رگ من خون بابای حسین
قبلهگاهم قدّ و بالای حسین
ارزشم هیچ است منهای حسین
آی مردم من حسینی مذهبم
دست بوس بچّههای زینبم
هر که عاشق شد فراقش بیشتر
سالکِ حق، اتّفاقش بیشتر
عاشق تو، اشتیاقش بیشتر
میخورد سبک و سیاقش بیشتر
به اُویسی که ندیده عاشق است
مثل او دندانِ مسلم هم شکست
کوفه شهر حیله و نیرنگهاست
رسم اینها رسم بیفرهنگهاست
صورت ما سجده گاه سنگهاست
فاصله گر بین ما فرسنگهاست
عطرِ سیبت به مشامم میرسد
سوی تو پیک سلامم میرسد
عشق تو در قلبِ کوفه جا نشد
بینشان یک مرد هم پیدا نشد
قطره قطره جمعشان دریا نشد
هر چه گشتم در به رویم وا نشد
گم شده در این قلمرو معرفت
ای دریغ از عشق و یک جو معرفت
ای ستونِ پنج تن، بعد از سه روز
این در و آن در زدن بعد از سه روز
خسته شد پاهای من بعد از سه روز
عاقبت یک پیرزن بعد از سه روز
در به روی نائب تو باز کرد
عشق خود را این چنین ابراز کرد
من مگر مُردم، که مثل مرتضی
در بغل زانوی غم داری چرا
کلبهای دارم قدم رنجه نما
مرحبا به غیرت او مرحبا
یک نفر با مسلمت همدرد بود
طوعه زن نه، مَردتر از مَرد بود
خانه پر شد از صدای پشت در
رفت بالاتر دمای پشت در
تا که شد تیره هوای پشت در
یادم آمد ماجرای پشت در
گفتم آن لحظه میان شعلهها
جانِ زهرا، طوعه پشت در نیا
گرچه بین کوچههای غرق دود
صورتم شد ارغوانی و کبود
تیغها روی تنم آمد فرود
در پیام دیگر زن و بچّه نبود
از غمت تب کردهام بی اختیار
یاد زینب کردهام بیاختیار
کوفه از ما بهتران دارد، نیا
خولی و شمر و سنان دارد، نیا
مردمان بد دهان دارد، نیا
حرمله تیر و کمان دارد، نیا
به سپیدیها اشاره میکند
حنجری را پاره پاره میکند
همرهت یک قافله حور و پریست
هر یکی محجوبتر از دیگریست
جان من برگرد، اینجا محشری ست
وعدۀ سوغات اینها روسریست
حرص بیاندازه دارند آه آه
نعلهای تازه دارند آه آه
نظرات
نظری وجود ندارد !