حسن حسینخانی

عمو افتاد و دل پریشان شد

1358
3
عمو افتاد و دل پریشان شد
عمه را دید عمه گریان شد

عمو افتاد و دید دور سرش
چقدر نیزه دست گردان شد

پابرهنه همین که از سر شوق
راهی نیمه‌های میدان شد..

عمه فریاد زد عزیز حسن
ای حسین جان او حسن جان شد

بی کسی را ببین ته گودال
شاه محتاجِ دست طفلان شد

بر روی سینۀ عمو افتاد
خون دستش که رفت بی‌جان شد

عمو افتاد خاک بر سر من
عمو افتاد عمّه نالان شد

عمو افتاد و عمّه هم افتاد
عمّه افتاد و خیمه گریان شد

***

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش