در خیمه دیگر طاقت ماندن ندارم
1188
3
- ذاکر: سایر ذاکرین
- سبک: شعر روضه
- موضوع: عبدالله بن الحسن (ع)
- مناسبت: شب اول محرم
- سال: 1395
در خیمه دیگر طاقت ماندن ندارم
حتی دگر وقتِ رجز خواندن ندارم
فرصت برای حرز گرداندن ندارم
دست مرا در دستهایش داشت عمه
هر قدر گفتم میروم نگذاشت عمه
بغض زیادی از مدینه جمع کردم
اندازۀ ده سال کینه جمع کردم
هر چه نفس میشد، به سینه جمع کردم
سر میدهم امروز نامِ مادرم را
میگیرم امروز انتقامِ مادرم را
از دستهای عمه دستم را کشیدم
هر جور میشد از حرم بیرون دویدم
شکر خدا انگار به موقعه رسیدم
چیزی نمانده بود جانت را بگیرد
میخواست خیلی زود جانت را بگیرد
گودال گیر انداخت در خود شیرها را
با سینه میگیرم جلوی تیرها را
پس میزنم با دست این شمشیرها را
این جانِ ناقابل به جانِ دوست بند است
حالا دو دست من به یه پوست بند است
تنگ است این گودال، جای دو بدن نیست
جا نیست اینجا، جای دست و پا زدن نیست
من پیش تو هستم اگر اینجا حسن نیست
آرام سر بگذار روی دامن من
شمشیر و تیر و سنگ و نیزه، گردن من
***
حتی دگر وقتِ رجز خواندن ندارم
فرصت برای حرز گرداندن ندارم
دست مرا در دستهایش داشت عمه
هر قدر گفتم میروم نگذاشت عمه
بغض زیادی از مدینه جمع کردم
اندازۀ ده سال کینه جمع کردم
هر چه نفس میشد، به سینه جمع کردم
سر میدهم امروز نامِ مادرم را
میگیرم امروز انتقامِ مادرم را
از دستهای عمه دستم را کشیدم
هر جور میشد از حرم بیرون دویدم
شکر خدا انگار به موقعه رسیدم
چیزی نمانده بود جانت را بگیرد
میخواست خیلی زود جانت را بگیرد
گودال گیر انداخت در خود شیرها را
با سینه میگیرم جلوی تیرها را
پس میزنم با دست این شمشیرها را
این جانِ ناقابل به جانِ دوست بند است
حالا دو دست من به یه پوست بند است
تنگ است این گودال، جای دو بدن نیست
جا نیست اینجا، جای دست و پا زدن نیست
من پیش تو هستم اگر اینجا حسن نیست
آرام سر بگذار روی دامن من
شمشیر و تیر و سنگ و نیزه، گردن من
***
نظرات
نظری وجود ندارد !