سایر ذاکرین

در خیمه دیگر طاقت ماندن ندارم

1188
3
در خیمه دیگر طاقت ماندن ندارم
حتی دگر وقتِ رجز خواندن ندارم

فرصت برای حرز گرداندن ندارم
دست مرا در دست‌هایش داشت عمه

هر قدر گفتم می‌روم نگذاشت عمه
بغض زیادی از مدینه جمع کردم

اندازۀ ده سال کینه جمع کردم
هر چه نفس می‌شد، به سینه جمع کردم

سر می‌دهم امروز نامِ مادرم را
می‌گیرم امروز انتقامِ مادرم را

از دست‌های عمه دستم را کشیدم
هر جور می‌شد از حرم بیرون دویدم

شکر خدا انگار به موقعه رسیدم
چیزی نمانده بود جانت را بگیرد

می‌خواست خیلی زود جانت را بگیرد
گودال گیر انداخت در خود شیرها را

با سینه می‌گیرم جلوی تیرها را
پس می‌زنم با دست این شمشیرها را

این جانِ ناقابل به جانِ دوست بند است
حالا دو دست من به یه پوست بند است

تنگ است این گودال، جای دو بدن نیست
جا نیست اینجا، جای دست و پا زدن نیست

من پیش تو هستم اگر اینجا حسن نیست
آرام سر بگذار روی دامن من

شمشیر و تیر و سنگ و نیزه، گردن من
***

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش