حنیف طاهری

بغضِ نگاه خستۀ‌تان، ای مسیح من

1231
0
بغضِ نگاه خستۀ‌تان، ای مسیح من
مانند سنگ شیشۀ قلب مرا شكست

دار و ندار زندگیم نذرِ خنده‌ات
غصه نخور، كه ارتش زینب هنوز هست

در راه پاسداریِ آیین كردگار
عمری‌ست در كنار شما ایستاده‌ام

این بچه‌های دست گلم را زِ كودكی
من با وضو و حبّ شما شیر داده‌ام

سر مست باده‌های طهورایی توأند
شمشیرِ دستِ هر دو شان تیز و صیقلی است

پروانه‌وار منتظر اذنِ رفتنند
رمز شروع حملۀشان ذكر یا علی‌ست

ای پادشاه تا تو رضایت دهی ببین
سربند یا علی به سر خویش بسته‌اند

بر فوت و فن نیزه و شمشیر واقف‌اند
چون پای درسِ ساقی لشگر نشسته‌اند

عباس گفته خواهر من مرحبا به تو
این مردهای كوچك تو، شیر شرزه‌اند

مبهوت سبكِ جنگ و رجزهایشان شدم
شاگردهای اول پرتاب نیزه‌اند

گفتم به بچه‌های عزیزم كه تا ابد
غمگینِ زخمِ سینۀ یك یاس پرپرم

تا آخرین نفس به عدو تیغ می‌زنید
با نیّتِ تلافی سیلی مادرم

در آزمون صبر و محن، مادر شما
با نمرۀ قبولی‌تان گشت رو سپید

در دفترِ كرامت من دستِ حق نوشت
ای دخترِ شهید، شدی مادر شهید

شاعر: وحید قاسمی
***

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش